Makhmalbaf Family Official Website - وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف

نوبت عاشقی ، سوانح العشاق

Mon, 25/03/1991 - 11:30

هفته نامه سروش، ايران
1369
نويسنده: ابراهيم نبوی
 
نوبت عاشقی
سوانح العشاق
 
واقعيت اين است كه  محسن مخملباف، به عنوان يك سينماگر متفكر و نماينده غير رسمي يك نسل در جامعه ما، خواسته و ناخواسته، سخنگوي گروهي از جوانان نسل 57 است. او در فيلم "دستفروش" بيشترين نقدها و نوشته‌هاي سينمايي را باعث شد و با فيلم "عروسي خوبان" بيشترين بازتاب هاي سينمايي را در كشور به وجود آورد. او چه بخواهد و چه نخواهد مورد توجه گروه وسيعي از نيروهاي فعال اجتماعي ماست. اجتناب از اين امر دردي را دوا نمي‌كند. چشم هاي نگران گروهي متوجه اوست، و چه مي‌گويم، متوجه خود اين نسل است. چه، اين نسل، مخملباف را بازتاب عيني و ملموس خود مي بيند و مي‌داند. به همين دليل است كه فيلم"نوبت عاشقي" پيش از آن كه ساخته شود و به نمايش درآيد باعث واكنشي در اين حد وسيع  شده است، گروهي آن را ستوده‌اند و گروهي آن را سخيف دانسته‌اند. گروهي آن را گرايشي به آرامش و مهر دانسته‌اند و گروهي آن را رويكردي اخلاقي خوانده‌اند. اما فرقي نمي‌كند. تمام اين گروه ها در مورد نوبت عاشقي سخن گفته‌اند.

محسن مخملباف از مسيري پرتنش و پر پيچ و خم عبور كرده است. ما هم كمابيش اين مسير را با او رفته‌ايم. در عصر سياست "حصار در حصار" را نوشته، در دوران اخلاق‌گرايي " توبه نصوح" و " استغاذه" را ساخته، در دوران بحث از عدالت اجتماعي، " باغ بلور"، " عروسي خوبان"، " دستفروش" ، " بايسيكل‌ران"  را.

و امروز نوبت عاشقي را ساخته است. او نماينده نسلي است كه عاشقانه به استقبال خطر رفته‌اند و آن را در زندان، در حوادث اجتماعي، در جنگ و در سياست استقبال كرده‌اند و در تمام اين مدت با تمام صداقت، خودشان بوده‌اند. و چون چيزي براي از دست دادن نداشته‌اند، از خطر نهراسيده‌اند و همواره خود بوده‌اند، خود خوب يا خود بد. سرعت و شتابزدگي و درگيري بي‌حد و حصر در جريان موجاموج خطر، اولين اتفاق دائمي  و روزمره براي اين گروه بوده است. و سانحه اتفاق روزمره  براي اين گروه، به قولي:

ديشب كه دوباره از خطر صحبت شد

من با نظر عشق مؤافق بودم

در پس دوران سياست كه مخملباف به نيكنامي در آن زيسته و تا بدين جا پيش آمده، اگرچه خطراتي همواره براي او داشته، اما هيچ گاه حيثيت او مورد تهديد قرار نگرفته است. او را انسان صادقي دانسته‌اند كه يك تنه و شجاعانه حقيقت را گفته و با شتاب هم گفته است. كسي در صداقت او ترديد نكرده است، اما امروز صحبت از عاشقي كردن، بي شك هديه‌اي جز بدنامي ندارد. حتي اگر صحبت از اين عشق، هيچ ربطي به جهان مادي و روابط انساني نداشته باشد.

بدنامي و نيكنامي موضوع بحث قديمي عشق در ادبيات ماست.  شيخ روزبهان در ماجراي عاشقانه‌اش با زن مغنيه آن چنان كه ابن عربي آورده است، دچار بدنامي شد. خواجه عاشقان، حافظ شيرازي نيز بيت به بيت و غزل به غزل از بدنامي هايي كه از سوي محتسبان و شحنگان و صوفيان و واعظان غيرمتعظ و رياكاران بدو نسبت داده شده ياد كرده است.

صوفيان جمله حريفند و نظر باز ولي

زين ميان حافظ دلسوخته بدنام افتاد

مولانا جلا‌ل‌الدين رومي نيز در اين باب بسيار آورده است و ديگر شاعران و غزل سراياني كه به مدد گرماي عشق، شاعرانه‌هاي عاشقانه خويش را گل هاي روضه ادبيات ما كردند. ماجراي قديمي بيرون شدن از مدرسه و روي كردن به ميخانه، رها كردن عقل و مستانه شدن و ديوانه‌شدن و سربه صحرا گذاشتن و جمعيت را هيچ نيانگاشتن، حكايت ديرينه‌اي است كه بي‌شك و ترديد  بيت به بيت شاهد مثال دارد.

اما يك واقعه را در هر زماني مكرر مي‌بينيم. هر خوشنامي كه به بلاي عشق دچار شده باشد، به بدنامي ناچار مي‌شود. اين عشق، نه تنها در صورت ظاهر و به تعبير شيخ روزبهان، عشق صوري و به تعبير مولانا، عشق رنگي و مجازي كه حتي در تعابير حقيقي و عارفانه و الهي نيز همواره با دو پاسخ روبه‌رو بوده است. چه، در اين حالت آنان كه به بلاي عشق دچار شده‌اند، از مسير عوام جدا افتاده و ديوانه‌وار در پي معشوق دويده‌اند. طلب كام، از خلاف آمد عادت جمعيت، آغازگر بدنامي بزرگان است و نيكنامي رفتار آدمي است بر قاعده عموم. اگرچه عموم نيز اگر از صورت گرايي و ظاهرگرايي موجود در جامعه رهايي يابند، خود غلامان بارگاه عشقند.

نوبت عاشقي

نوبت عاشقي به حكايتي قديم در عشق مي‌پردازد: عشق در وصل مي ميرد. در آلوده‌ شدن به صورت جان مي‌دهد و آنچه انسان را در مسير عشق زنده و گرم نگاه مي‌دارد، نفس عشق است و نه معشوق، كه معشوق تنها يك بهانه است، بهانه‌اي براي فراتر رفتن.

فرقي نمي‌كند "اين" يا "آن"، "اينجا" يا "آنجا"، "امروز" يا "ديروز"، عشق پيچشي است مدام، ميلي است دردناك، كه عاشق را مي‌كشاند به سوي معشوق. اما وصل، هدف اين عشق نيست، ميلي است كه جان مي‌بخشد. در اين عشق دست زدن بي‌شك به منزله از دست دادن است. چه، اگر خنكاي وصل، آتش دل را فرونشاند، بي‌شبهه روزمرگي ابتذال و در دسترس بودن جسم همه چيز را تمام مي‌كند. اگر چنين صورتي را از عشق دانسته باشيم آنگاه از صورت ظاهر معشوق عبور مي‌كنيم و با دريايي بي‌كرانه رو به‌ رو مي شويم كه در آن هر چه مي بينيم آسمان است و آب، آبي‌شور، كه تشنگي را هر لحظه فزون مي‌كند. عشق در اينجا با ماده و صورت فاصله مي‌گيرد. فرد فراتر مي‌رود و در محدوده جسم باقي نمي‌ماند.

"عشق" لاجرم از عقل فراتر مي‌رود، جوش و خروشي در حيطه احساس ايجاد مي‌كند و زندگي را باعث      مي شود و به تعبير حافظ، انسان زنده مي‌شود: عاشق.

هر آن كسي كه در اين حلقه نيست زنده به عشق

بر او نمرده به فتواي من نماز كنيد

"نوبت عاشقي" گذاري است از "آهن‌دلي" و "خشونت" معقول به "عاطفه" و "عشق" محسوس. گذاري است از سخت‌گيري سياسي به آسان گيري انساني. گذاري است از حقيقت محتوم، به نسبيت محتمل. گذاري است از كليشه‌هاي سياه وسفيد، به انسان هاي خاكستري و هزار لايه‌.

سينماي مخملباف سينمايي است كه با زندگي امروز ما پيوند خورده است. سينمايي است پرقدرت، پر احساس و جاندار. اين سينما به گوشه‌ و كنار و زواياي زندگي امروزه ما سرك مي‌كشد و هر از گاهي گوشه‌اي از آن را به ما مي‌نماياند. امروز، سربه درون كرده از نازك‌ترين گوشه روح انساني سخن مي‌گويد.

حكايت

"شيخ روزبهان در مكه مجاور بود. ناگاه به محبت زني مغنيه مبتلا شد و هيچ كس نمي‌دانست، و آن وجد و صيحه‌هايي كه در وجد في‌الله مي‌زد، همچنان باقي بود. اما  اول بار از براي خداي تعالي بود، و اين زمان از براي مغنيه. دانست كه مردم را چنان اعتقاد خواهد شد كه وجد و صيحات وي اين زمان نيز از براي خداي تعالي است. به مجلس صوفيه حرم‌ آمد و خرقه خود  بيرون كرد و پيش ايشان انداخت و قصه خود با مردم بگفت و گفت "نمي‌خواهم كه  در حال خود كاذب باشم." پس خدمت مغنيه را لازم رفت. حال عشق و محبت وي را با مغنيه گفتند و گفتند كه وي از اكابر اولياء الله است. مغنيه توبه كرد و خدمت وي را پيش گرفت. محبت آن مغنيه از دل وي زايل شد، به مجلس صوفيه آمد و خرقه خود در پوشيد ."

از "نفحات‌الانس"

دل داغ تو دارد ارنه بفروختمي

درديده تويي اگرنه بر دوختمي

جان منزل توست، ورنه روزي صدبار

در پيش تو چون سپند، بر سوختمي