ديالوگ ليست فارسى
“پنج عصر”
سمیرا مخملباف
ـ های چه موهش پنج عصری بود
ساعت پنج بود بر تمامی ساعتها
ساعت پنج بود بر تاریكی شامگاه
ـ خدایا گناه مرا ببخش
ـ به مردان مؤمن بگو چشمهایشان را بر زنان ببندند و شهوتشان را كنترل كنند.
ـ به مردان مؤمن بگو چشمهایشان را بر زنان ببندند و شهوتشان را كنترل كنند. این برای آنها پاكتر است. و خدا به آنچه می كنند آگاه است. و زنان پاهایشان را به زمین نكوبند تا زیبائی های پنهانشان آشكار نشود.
ـ خدایا گناه مرا ببخش.
ـ دختر مدرسه باید لباس سیاه و روسری سفید بپوشه. نقره چرا تو لباس رنگی پوشیدی؟
ـ خانوم مدیر، اگه من لباس مدرسه رو بپوشم، پدرم اجازه نمی ده كه به مدرسه بیام.
ـ چرا؟
ـ او اعتقاد داره كه دختر نباید درس بخوونه.
ـ چرا؟
ـ بشینین.
ـ از طرف وزارت آموزش اطلاعیه ای اومده كه از دانش آموزان بپرسیم كه هر كس در آینده می خواد چكاره بشه. به عنوان مثال دانش آموزانی كه می خواهند در آینده معلم شوند، دست های خود را بالا كنند.
تشكر.
دانش آموزانی كه می خواهند در آینده مهندس شوند لطفاً بایستند.
و حالا دانش آموزانی كه می خواهند در آینده دكتر شوند لطفاً بایستند.
بنشینید لطفاً.
مهمتر از همه، كی می خواد رئیس جمهور آینده افغانستان بشه؟
آفرین.
ـ چطور می توونه یك زن افغانی كه برقع روی سرشه و بچه در بغلشه رئیس جمهور بشه؟
ـ اما زن افغان لیاقت داره كه رئیس جمهور بشه.
ـ تا ابد چادر روی سر ما نمی مونه، بچه هم بزرگ می شه. به نظر می آد تو هیچوقت تاریخ زنها رو مطالعه نكردی.
ـ تو كه هنوز پدرت و مادرت اجازه نمی دن كه به مدرسه بیایی و هنوز اجازه نداری لباس مدرسه رو بپوشی،. چطور می توونی رئیس جمهور بشی؟
ـ دختری كه عقل و شجاعت داشته باشه، می توونه برای خودش تصمیم بگیره. من تصمیم خودم را گرفتم و ربطی به فامیلم نداره.
ـ ما مردم مسلمان هستیم. هیچوقت نمی توونه یك دختر اسلام برخیزه و یكدفعه خودش را رئیس جمهور مقرر كنه. در اسلام تا حالا كدام زن رو دیدی كه رئیس جمهور بشه؟
ـ حضرت عایشه زن پیامبر اسلام.
ـ هر زنی كه حضرت عایشه نمی شه.
ـ چرا مرد می توونه رئیس جمهور بشه، اما زن نمی توونه؟! اگه من پدر خودم را از دست دادم، اگه برادرهای خود را از دست دادم، از دست حكومت مرد شد، از دست حكومت زن نشد.
ـ من چند سال در پاكستان بودم. اونجا یك زن به نام بینظیر بوتو رئیس جمهور بود. یادتون نیست؟ در هندوستان یك زن رئیس جمهور بود، ایندیرا گاندی.
ـ همین بینظیر بوتو وقتی رئیس جمهور پاكستان شد با این كه خودش یك زن بود، حكومت ضد زن طالبان رو برای افغانستان به وجود آورد و جامعه افغانستان را نابود كرد.
ـ این نظر توست، اما به نظر من افغانستان می تونه رئیس جمهور زن هم داشته باشه و این به آگاهی زن بستگی داره.
ـ عقل زن از مرد كمتره، جرأتش هم همین طور.
ـ عقل یك زن برابر یك مرد است.
ـ عقل تو به نظر خودت زیاده، اما به نظر دیگران عقل تو بسیار كم است.
ـ باشه، تو هم فكر می كنی نظر خودت درسته. اما اگر من رئیس جمهور افغانستان بشم، با مردم مثل یك مادر مهربان رفتار می كنم … من می خندم، چون اگر برای غم هایی كه دارم گریه كنم، همه متأثر می شن و گریه می كنند. غمی را كه من دارم، غم مرگ پدر، مرگ مادر و مرگ برادر را كسی نمی توونه بفهمه، مگر این كه همون بلایی كه سر من اومده، سر اونم اومده باشه. بیشترین ظلم سر زنان افغان اومد. دخترهایی كه اجازه نداشتن به مدرسه بروند. بیوه های فقیری كه اجازه نداشتند از خانه بیرون بیایند و سر كار بروند. مثلاً خود ما از درس و تعلیم عقب ماندیم. اگه طالبان نبودند ما الان در كلاس بالاتری بودیم.
ـ مردان سرپرست زنان هستند برای آن كه خدا بعضی را بر بعضی برتر قرار داده است.
ـ مردان سرپرست زنان هستند برای آن كه خدا بعضی را بر بعضی برتر قرار داده است.
ـ سلام. این دلو (سطل) را بگیر و برو آب بیار. چاه آب خشك شده.
ـ لیل و ماه … لیل و ماه از شوهرت خبر گرفتی؟
ـ كسی ازش خبر نداشت. من چكار كنم؟ شیرم هم خشك شده. بچه ام از گشنگی و مریضی داره می میره. ببریمش پیش دكتر.
ـ ما خانه نداریم.
ـ همه جا ویران شده. جایی آباد نیست. فقط ویرانه ها هست. هر كس در ویرانه زندگی می كنه به دنبال من بیاد.
ـ شما می دونید كه رئیس دولت پاكستان زنه یا مرده؟
ـ من دوست ندارم چنین سؤالی را جواب بدم.
ـ چرا؟
ـ چون از سیاست خوشم نمی آد. من به دنبال زندگی واقعی هستم.
ـ این همه وقت در پاكستان بودی، چطور نمی دونی كه رئیس جمهور پاكستان مرد بود یا زن؟
ـ اگه بدونم چه تأثیری در زندگی من یا تو داره؟
ـ من دوست دارم بدونم كه رئیس جمهور پاكستان مرده یا زن؟
ـ از كس دیگه بپرس.
ـ مادر شما هم نمی دونید؟
ـ نه مادر. من در پاكستان روزها گدایی می كردم. پسرم كشته شده. یك عروس جوان دارم با دو تا نوه یتیم. من بیسوادم.
ـ این مادر سیاه بخت من رو می بینی؟ چهار تا پسر داشت، یكی اش در حمله روسها به افغانستان كشته شد، یكی اش در جنگ داخلی مجاهدین. یكی اش به دست طالبان. فقط من یكی زنده موندم. حال و روز اینرو ببین، اینها همه اش از سیاسته.
ـ نیست. نیست.
ـ چی شد؟ مرغها نیست؟ توى اتاق رو ببین.
ـ جستجو می كنم … نیست. كجاست؟
ـ یكیش طرف استخر خالی رفته. مواظب باش مرغها گم نشن.
ـ عمو اون خروس مال ماست.
ـ مال خودمونه.
ـ خاله جان مرغ مارو بده.
ـ هم به ما خانه دادی، هم به ما تهمت می زنی كه مرغ تونو دزدیدیم. این یه تخم مرغ كوچك بود من خودم نان نخوردم دادم به این جوجه تا بزرگ شد. حالا تو می گی بدش به من. برای چی بدم؟
ـ چرا دروغ می گی؟
ـ من با این موی سپید دروغ می گم؟ من با موی سپید دروغ نمی گم.
ـ من به شما جا دادم. شما مرغ زن برادر منو برداشتین. اون بچه اش مریضه. بدین مرغ مارو.
ـ چرا این جوری می كنین. تهمت ناروا می زنین.
ـ قسم می خوری؟
ـ هم به مردم خانه می دین. هم به ما تهمت می زنین. یه جوجه كوچیك بود من بزرگش كردم. اینقدر بود.
ـ قسم می خوری عمو جان كه مرغ مال شماست.
ـ نه نه قبول ندارم.
ـ مرغ مال ماست.
ـ مرغ خودمونه، خودمونه، خودمونه.
ـ هی دختر كدوم مدرسه میری؟
ـ مدرسه قلعه قاضی.
ـ آیا من را هم ثبت نام می كنند؟
ـ چرا كه نه؟
ـ آدرس مدرسه كجاست؟
ـ دور است.
ـ نگران نباش. من آن مدرسه را بلدم. دخترت رو برای ثبت نام می برم.
ـ شما هم برین پیش بقیه مهاجرین. این اتاق برای خود ما هم كوچیكه. شما مرد نامحرم هستین. من شوهرم نیست، بچه منم مریضه. نمی تونم این اتاق را با شما نصف كنم.
ـ در نیمی از اتاق تو زندگی كن، در نیمی من.
ـ نه پرده نزنید. شما چه جور آدم هایی هستین؟
ـ اگه شما دو فامیل هستین، ما هم دو فامیل هستیم. ما از این جا نمی ریم. هر جا بریم همین جور جنگ و دعوا می شه.
ـ با هم زندگی كنید. ویرانه ها را ویرانتر نكنید.
ـ نقره ببین. دو فامیل اومدن تو اتاق ما پرده زدن.
ـ چی؟
ـ دو فامیل اومدند در اتاق ما زندگی می كنند. خاك بر سرشون كنند.
ـ پدرجان ما را دشت برچی ببر.
ـ صورتتان را بپوشانید تا من ببرمتون.
ـ بیا. صورتمان را پوشاندیم.
ـ صورتتون رو بپوشونید كه گناه داره.
ـ با مرد نامحرم حرف نزنید. اگه مجبور شدید حرف بزنید، انگشتتان را در دهانتان بكنید تا صداتون كلفت بشه و زنانه نباشه. برای دو روز زندگی دنیا خودتون رو به جهنم نفرستید. فهمیدین؟
ـ بله آقا.
ـ روتون رو كنار نزنید؟
ـ بله آقا.
ـ چرا صورتتونو را باز كردین؟ پیاده شین. بایست. پیاده شین. راه نزدیك بهشت را نمیرید. راه دور جهنم می رید.
ـ بیهوده تهمت زدیم. مرغ و خروس ها پیدا شدند.
ـ خدایا گناه مرا ببخش. ای برادر همه اش موسیقی گوش می دی. تو همسایه داری را بلد نیستی.
ـ موسی به دین خود، عیسی به دین خود. قبلاً هم به تو گفتم كه من همه دنیارو با این موسیقی عوض نمی كنم. تو چه جور خداپرستی هستی؟ شیطان از تو مهربانتره. تو در اتاق گرم نشستی و من اینجا از سرما می لرزم.
ـ موسیقی ات را بفروش برای خودت لباس گرم بخر.
ـ من این موسیقی را گوش می كنم كه یا تو از اینجا بری یا من.
ـ این چه جور زندگی است كه تمام روز موسیقی گوش كنی؟!
ـ من با این موسیقی زنده هستم و تا تو را بیرون نكنم از اینجا نمی رم.
ـ تو نمی تونی مرا از اینجا بیرون كنی.
ـ این موسیقی ترا از اینجا بیرون می كنه. من اگه یه ذره صداشرو بلند كنم، گم می شی. من به تو گفتم كه من دامن شیطان را گرفتم، حتماً تو هم رانده می شی.
ـ من رانده نمی شم.
ـ خیلی خب، اگه رانده نشی بگو!
ـ پدرجان بی خبر جا عوض كردیم. اگر شوهرم بیاد نمی توونه مارو پیدا كنه. ای خدا چی كار كنم؟
ـ ایست. ایست. ایست.
ـ گاریچی اسم شب را می دانی؟
ـ نه.
ـ فرمانده اسم شب را نمی داند.
ـ پیاده اش كن.
ـ پیاده شو.
ـ با این پیرمرد چه نسبتی دارید؟ كجا می رفتید؟
ـ پدرشوهرمه. به دنبال خانه می گردیم.
ـ در نیمه شب دنبال خانه می گردین؟
ـ چه كنیم، جا نداریم.
ـ زیر برقع تو چیه؟
ـ نترسین. بچه منه. مریضی اش هم زیاد شده. گشنه و تشنه ایم.
ـ كجا می رین؟
ـ هیچ جا.
ـ زیر برقع تو چیه؟
ـ چتر.
ـ اسلحه نباشه.
ـ نه.
ـ نشان بده … نشان بده. بازش كن. بالای سرت بگیر.
ـ كجا می رفتی نیمه شب؟
ـ به دنبال خانه می گردم.
ـ ۱۲شب دنبال خانه می گردی؟
ـ چون دو تا زن همراهمه.
ـ این زنها چه نسبتی با تو دارند؟
ـ ایست. بی حركت. بشین.
ـ برات آب آوردم.
ـ نقره امروز مرغم تخم نكرد كه برای بچه بپزم. بچه زیاد گشنه است.
ـ امروزم مرغ تخم نكرد؟
ـ نه.
ـ پدر چی آورد؟
ـ هیچی.
ـ شیر بده به بچه.
ـ بچه هرچی سینه مو می مكه، شیر نمی آد. چی كار می توونم بكنم؟
ـ تو كه شیر نداری، مرغم كه تخم نمی كنه، پس این بچه مریض تر می شه.
ـ هر چی سینه مو می مكه شیر نمی آد.
ـ هیچ شیر نمی آد؟ یك قطره هم؟
ـ چیزی نیست بخورم كه شیر داشته باشم. دیروزم رفتم از راننده كامیونها درباره (اختر) شوهرم سؤال كردم. هیچكس خبر نداشت. اگه اون نیاد چیكار كنم؟
ـ پدر اگه بفهمه تو از خونه بیرون رفتی ناراحت می شه. هیچكی نمی دونست شوهرت كجاست؟
ـ نه.
ـ پدر اجازه بده من امروز برم دنبال شوهرم بگردم.
ـ من خودم می رم سراغشو می گیرم.
ـ زنانی را كه از مخالفت شان و سركشی شان بیم دارید، نصیحت كنید و در بستر از آنها دوری كنید و آنها را تنبیه كنید و اگر از شما مردان پیروی كردند، به آنها ظلم نكنید.
ـ سلام.
ـ سلام.
ـ اینجا چه می كنی شما؟
ـ اومدم اسم مادرمو توی مدرسه بنویسم.
ـ مادرت رو آوردی ثبت نام كنی؟
ـ شوخی می كنم. دختر همسایه رو آوردم ثبت نام كنم.
ـ خوبه.
ـ دخترهایی رو كه ازشون خوشش می آد، ثبت نام می كنه.
ـ به خاطر دخترهای مدرسه مادرت رو به زحمت انداختی؟
ـ این كارهارو می كنه كه یكی شونو بتوونه انتخاب كنه.
ـ مادرت پیاده خسته می شه. چرا اونو سوار دوچرخه نمی كنی؟
ـ سوار دوچرخه اش كردم، افتاد. حالا پاش درد می كنه، دارم می برمش دكتر.
ـ عیب نداره چون پسرمه، من با پاهای خودم هر جا بخواد باهاش می رم.
ـ شما دیشب یك دفعه كجا رفتین؟
ـ پدرم ما را یك جای دور برد. اون از سرو صدا خوشش نمی آد. می گه زن نباید كنار مرد نامحرم زندگی كنه. اون خیلی متعصبه. ما نمی تونیم روی حرفش حرف بزنیم.
ـ پس چرا مارو آوردین خونه خودتون، اما خودتون از اونجا رفتین؟
ـ مهم اینه كه جای شما راحت باشه.
ـ شما رفتید مارو تنها گذاشتین. این نامردیه كه. راستی دیشب خبرها رو شنیدی؟
ـ نه.
ـ رادیو می گفت بینظیر بوتو دوباره خودش رو كاندیدای ریاست جمهوری كرده.
ـ واقعاً؟! چه سخنرانی ای كرده؟
ـ سخنرانی اش را پخش نكرد، فقط گفت كاندیدا شده.
ـ ممكنه ازت خواهش كنم سخنرانی اش رو برای من پیدا كنی؟
ـ سخنرانی بینظیر بوتو یا سخنرانی هر رئیس جمهوری رو؟
ـ سخنرانی یك زن رئیس جمهور باشه بهتره.
ـ می خوای رئیس جمهور بشی؟
ـ نه حالا. برای مدرسه می خوام. دوست دارم بدونم رئیس جمهورها كه زن هستند چی می گن، كه مردم بهشون رأی می دن. چرا مردم اونهارو دوست دارند؟
ـ من می گردم. شاید پیدا كردم. بریم مادر.
ـ بریم كه پام از خستگی شكست.
ـ ما دخترها در دوران طالبان ۵ سال به مدرسه نرفتیم. سؤال من از نقره اینه كه تو به عنوان یك زن اگر رئیس جمهور بشی برای زنها چه می كنی؟
ـ من اگر رئیس جمهور بشم، از وزیر آموزش و پرورش می خوام كه عقب ماندن درس دخترها را جبران كنه. تا مثلاً من كه دختر ۲۰ ساله هستم، با یك دختر ۱۲ ساله سر یك كلاس ننشینم.
ـ مینا پدر تو به وسیله یك راكت در خیابان كشته شد و بعد از آن تو كه یك دختر بودی، وقتی برای خرید نان از خانه بیرون می آمدی، طالبان ترا شلاق می زدند. تو وقتی رئیس جمهور شدی اگر اون طالب را ببینی چه می كنی؟
ـ من الان هم اون طالب را كه مرا شلاق می زد می شناسم. او گاریرانی می كنه. اگر من دهان باز كنم و او را لو بدهم، او یك لحظه هم زنده نمی ماند. اما من او را بخشیدم.
ـ تو اصلاً با طالبان چه می كنی؟
ـ من اگر رئیس جمهور بشم طالبان را مجازات نمی كنم، اما حكومتی را به وجود می آورم كه دیگر طالبان به وجود نیایند.
ـ این ۳ نفر فردا صبح باید برنامه كار خود را ارائه بدهند تا ما به یكی از آنها رأی بدهیم. این یك نوع تمرین دمكراسی است. شما دخترها نباید فقط به فكر رخت شستن و بچه داری باشید.
ـ سلام. متن سخنرانی كرزای را آوردم. سخنرانی هیچ زنی را پیدا نكردم.
ـ سخنرانی كرزای! خیلی متشكرم. اما … ممكنه خواهش كنم دیگه جلوی مدرسه ما نیای. مردم دربارة من و تو حرف میزنند.
ـ رئیس جمهورها همیشه همین طور محافظه كارند.
ـ مردم درباره ما حرف های بد می زنند. خداحافظ.
ـ خواهش می كنم دنبال من نیا، مردم درباره ما حرفهای بد می زنند.
ـ خواهش می كنم نیا، مردم درباره ما حرف می زنند.
ـ رئیس جمهور كه خواهش نمی كنه، شما دستور بفرمائید ما دیگه نمی آئیم.
ـ خب دستور می دم دیگه نیا.
ـ زمانی كه ماه های حرام گذشت (ماه هایی كه جنگیدن در آن حرام است.) مشركین را هر كجا كه یافتید بكشید.
ـ خانه شما نیست.
ـ خانه ماست. حق ندارید كه در خانه ما بیائید.
ـ پدر. نگاه كن. اینها به زور می خواهند وارد خانه ما بشن. من نمی گذارم. پدر برو از راننده كامیون ها بپرس ببین از شوهر من (اختر) خبر ندارند؟
ـ شما اختر را نمی شناسین؟
ـ شما اختر را ندیدی؟
ـ اختر چه كاره است؟
ـ راننده كامیون؟
ـ قدش چقدره؟
ـ قدش متوسطه. چشماش میشی است. نامش اختره.
ـ خاله جان تازه از پاكستان آمدی؟
ـ بله.
ـ در پاكستان رئیس جمهور مرد بود یا زن؟
ـ من نمی دونم.
ـ ما پنج وقت نماز می خواندیم. روزه می گرفتیم. سواد نداریم. هفت ساله دختر بودیم كه با اسب و خر به پاكستان مهاجرت كردیم. اونجا بچه دار شدم. وقتی طیاره ها بمباران می كردند به غارهای كوه ها پناه می بردیم. یك روز شكم ما سیر بود یك روز گرسنه.
ـ چكار می كرد؟
ـ ماشینش چپ شده بود. اما حالش خوب بود. نگران نباش.
ـ زخمی شده بود؟
ـ بله، اما نگران نباش. من دیدمش. تا یكی دو روز دیگه می آد.
ـ ما بسیار نگران بودیم.
ـ به زودی از بیمارستان مرخص می شه.
ـ متشكرم.
ـ نگران نباش.
ـ پدر ببرم آفتابه را؟
ـ وضو بگیرم خودم می آرم.
ـ نقره، تو مدرسه رفتی یا نه؟
ـ آره رفتم. مدیر مدرسه از من خواسته كه لباس فرم مدرسه رو بپوشم. اما اگه پدر بفهمه من مدرسه میرم دعوا می كنه. پدر كی راضی می شه زن درس بخوونه یا كار كنه. می گی چیكار كنم؟
ـ خدایا به تو پناه می برم. بچه ها این چه سرو صدایی است كه راه انداخته اید؟ نمی گذارین یه لحظه من نماز بخوونم. از خدا نمی ترسید؟!
ـ وسایل زندگی رو بیارین. ما دیگه از اینجا می ریم.
ـ لیل و ماه، به دنبال آب می گردم. هنوز آب پیدا نكردم. پدرجان، برای اسبت دنبال آب می گردم. اینجا آب نیست.
ـ نقره، نقره، نقره.
ـ بله پدر؟
ـ آب پیدا كردی؟
ـ نه پدر. صدای آب می آد، اما آب نیست.
ـ دنبال آب بگرد، اما مواظب باش روی مین نری.
ـ باشه.
ـ نقره آب پیدا كردی؟
ـ نه پدر. صدای آب می آد. اما اینجا آب نیست.
ـ نقره من لباسارو شستم. برو آب بیار كه بچه رو بشورم. عموجان برای گوسفندات از كجا آب آوردی؟
ـ از چشمه پشت قصر.
ـ پشت قصر چشمه است؟
ـ بله.
ـ نگاه كن. همه شهر را كفر گرفته. بذار من كاه برات بیارم. تو اسب هستی و نمی فهمی. تو حیوان هستی بچه ام. دنیا را كفر گرفته. تو چه خبر داری. من می دونم و دلم. مردم كشته شدن. مملكت خراب شد. سردته؟ بذار روتو بپوشونم. اگه تو سرما بخوری، من مقصرم. این بی حجابی زنهای شهررو نگاه كن. دنیارو كفر گرفته، اما تو حیوان هستی فرق كفر و ایمان را نمی فهمی. تو فقط در غم شكم خودت مانده ای. فقط می خوای من برات علف و جو و كاه بیارم تا تو بخوری. از دست تو هم خسته شدم. عاقبت من چی می شه؟
ـ به نام خدا.
ـ سرما نخوره، عمامه مرا دورش بپیچ.
ـ سرما نخوره.
ـ جانم، حالا گرم میشی.
ـ هلو مستر. (سلام آقا).Hello Mr.
ـ ها آریو؟ مای نیم ایز نقره. وات ایز … وات ایز یور نیم؟How are you? My name is Noughreh. What is your name?
(حال شما چطوره؟ اسم من نقره است. چه است … ؟ چه است نام شما؟)
ـ پاردن (ببخشید؟)Pardon?
ـ وات ایز یور نیم؟ (اسم شما چیه؟)What is your name?
ـ ژرُم. Zheram
ـ وات؟ (چی؟)What?
ـ ژرُم. Zheram
ـ ژرُم؟ یس. آی ام فروم افغانستان. وی آر. آریو. وی آر. وی آر آریو فرام. (ژرُم. بله. من اهل افغانستانم. ما هستیم. هستید شما. از كجا هستید شما؟). Zheram? Yes. I’m from Afghanistan.Where are.Are you.We are you from?
ـ آی كام فروم فرانس. (من از فرانسه می آم.)I come from France.
ـ وات ایز پرزیدنت؟ نه. وات ایز پرزیدنت نیم؟What is President? What is President name?
(رئیس جمهور چیه؟ نه. اسم رئیس جمهور چیه؟)
ـ پاردن؟ (ببخشید؟)Pardon
ـ بلیآ. یس. پرزیدنت نیم؟ (بله. بله. نام رئیس جمهور؟)Yes. President name?
ـ مای پرزیدنت نیم؟ (نام رئیس جمهور من؟)My President name?
ـ بلیآ. یس. یس. ( بله آقا. بله. بله.)Yes.
ـ مای پرزیدنت نیم ایز مستر شیراك. (نام رئیس جمهور من هست آقای شیراك.) My President name is Mr.Chirac.
ـ وات؟ (چی؟)What?
ـ مستر شیراك. (آقای شیراك.)Mr.Chirac.
ـ مستر شیراك؟ (آقای شیراك؟) Mr.Chirac?
ـ یس. (بله.)Yes.
ـ تنك یو. (متشكرم.)Thank you.
ـ استاپ. وات دو یو وانت؟ (ایست. چی می خوای؟)Stop. What do you want?
ـ های. آی ام هر فرند. (سلام. من دوست او هستم.)Hi I am her friend.
ـ گو بك. (برو عقب.)Go Back.
ـ بپرس كه رئیس جمهور اینها چه جوری سخنرانی كرد؟
ـ كن آی بی هر ترانس لی تر؟ (ممكنه مترجم این خانم باشم؟) Can I be her translater?
ـ پلیز. (خواهش می كنم.)Please.
ـ بپرس كه رئیس جمهور اینا چه حرفهایی زده كه مردمشون اونو انتخاب كردند.
ـ وات واز یور پرزیدنت لكچر ویچ مید هیم از اِ پرزیدنت؟ What was your president lecture which made him as a president?
(سخنرانی رئیس جمهور شما چی بود كه منجر به ریاست جمهوری او شد؟)
ـ آی دونت نو. (من نمی دونم.)I don’t know
ـ می گه من نمی دونم.
ـ نمی دونه! خوب اگه نمی دونه ازش بپرس چرا مردم به رئیس جمهورشون رأی دادند؟
ـ سو وای دید یو وُت فور هیم؟ (پس تو چرا به اون رأی دادی؟)So, Why did you vote for him?
ـ آی كنت سِی دت. آی ام اِ سولجر. آی دونت این ترفراین پلیتیك. (من نمیتوونم بگم. من یه سربازم و توی سیاست دخالت نمیكنم.) .I can’t say that .I am a soldier.I don’t interfere in politic
ـ چی می گه؟
ـ خب سرباز است، نمی خواد كه جواب بده، اما من می دونم قضیه چی بوده. مردم رقیب شیراك رو دوست نداشتند، از مجبوری به اون رأی دادند.
ـ اكسكیوزمی، وای آر یو هی یر؟ (معذرت می خوام، شما برای چی اینجا هستین؟)Excuse me,Why are you here?
ـ می؟ بیكاز آو یو. بات وای آریو هییر؟ (من؟ به خاطر شما. اما شما چرا اینجا هستین؟)me?because of you. But why are you here?
ـ می؟ بیكاز آو هر. شی ایز نكست پرزیدنت آو افغانستان. Me? Because of her. She is next president of Afghanistan.
(من؟ به خاطر او. او رئیس جمهور بعدی افغانستانه.)
ـ رییلی؟ (واقعاً؟) Really?
ـ یس. (بله.) Yes.
ـ چی می گه؟
ـ سلام نظامی داد. تو هم سلام نظامی بده.
ـ اِ پرزیدنت این یور كانتری ماست بی بتر این اِ لِكچر اور این ا سالوت؟ (یك رئیس جمهور در سرزمین تو باید بهتر سخنرانی كنه، یا بهتر سان ببینه؟) A president in your country must be better in a lecture or in a salute?
ـ ایتز بتر فور هیم توبی این اِ پلیتیكال گروپ، سو هی ویل هو اِ لات آو فن، دن هی كن میك دِتكس فیری. اند گود پابلیسیتی. (برای او بهتره كه در یك حزب سیاسی عضو باشه. در اینصورت تعداد زیادی طرفدار خواهد داشت. سپس اون میتوونه مالیاترو ببخشه و خوب تبلیغات كنه.) It’s better for him to be in a political group, so he will have a lot of fan, then he can make the tax free. And good poblicity.
ـ می گه تبلیغات كنید. برین عكس بگیرین به در و دیوار بزنین، اونوقت مردم می آن به شما رأی می دن.
ـ من كه پول ندارم.
ـ می ریم پیش یكی از دوستهای من عكس می اندازیم، پولشو بعداً می دیم.
ـ ایتز بتر فور یو، پلیز تو لیو می الون. بیكاز دی آر كامینگ فور این وِس تی گیشن. (برای شما بهتره كه منو تنها بذارین، به خاطر اینكه برای بازرسی میآن.) It is better for you, please leave me alone. Because they are coming for investigation.
ـ بیا بریم برای تبلیغات عكس بندازیم.
ـ وقتی رئیس جمهور شدی به من چه پُستی می دی؟
ـ تو باید راننده من بشی.
ـ اوه چه بخشش ات زیاده.
ـ خب اگه دوست نداری، من راننده تو می شم تو رئیس جمهور بشو. چطوره؟
ـ اینطورم نه دیگه. اما یه پستی هم به من بده…
ـ رئیس بخش نظامی خوبه؟
ـ مشكل ما اینه كه هیچكس هیچوقت سرجای خودش نیست. من یك شاعرم. منو به نظامی گری چكار؟
ـ تو شاعری؟
ـ بله.
ـ اگه شاعری، تو را سرپرست بخش تبلیغات می كنم.
ـ تو وقتی رئیس جمهور می شی، نقره تبدیل به طلا می شه، اونوقت من در همون موقعیت قبلی بمونم؟
ـ من راننده می شم تو رئیس جمهور بشو.
ـ نه لطف داری.
ـ فكر كنم تو می خوای نخست وزیر یا معاون اول من باشی، پس وقتی كه من طلا شدم، خودت هر پستی رو كه دوست داشتی انتخاب كن.
ـ حالا یك كمی بخند. گوشواره تم درست كن. حالا عكس بنداز.
ـ عكس می گیرم. اما كاغذ گرون شده، پول عكس بیشتر می شه.
ـ باشه تو عكس بنداز، من پول كاغذ عكس رو می دم.
ـ دوربین رو نگاه كنین.
ـ عكس بنداز. خوبه.
ـ دوربین رو نگاه كن. ۱ـ ۲ـ ۳ـ ۴ـ ۵ ـ تمام شد. این عكسه ارو برای چی می اندازین؟
ـ همین پُز خوبه، یك عكس دیگه بنداز.
ـ كاغذ گرون شده.
ـ پول ندارم، بعد یه طوری با هم حساب می كنیم دیگه.
ـ به دوربین نگاه كنین. تموم شد. این همه عكس رو می خوای چیكار؟
ـ می خواد رئیس جمهور بشه.
ـ این می خواد رئیس جمهور بشه؟!
ـ حالا نمی خوام رئیس جمهور بشم. این عكس رو برای مدرسه می خوام. میخوام رئیس جمهور مدرسه مون بشم.
ـ درسته كه حالا برای مدرسه است. اما اون واقعاً می خواد مثل بینظیر بوتو رئیس جمهور بشه.
ـ چی داری می گی؟!
ـ حالا تو عكست را بنداز.
ـ به دوربین نگاه كنین. حركت نكنید. ۱ـ۲ـ۳ـ۴ـ ۵ تمام شد. وقتی من توی پاكستان بودم، منظورم شما هستید خواهر جان ـ بینظیر بوتو روز جشن داشت سان می دید، بچه هاش بغل دایه اش از دنبالش می اومدند. مردم می خندیدند و می گفتن راست راستی این خودش رئیس جمهوره یا شوهرش؟
ـ خوبه كه زنها شما مردهارو زائیدند، والا می گفتین عرضه اینكارم ما زنها نداریم.
ـ حالا اخم كن. خوبه. برقعت رو هم پايین كن. چون همه مردم كه به خنده رأی نمی دن. بعضی ها هم به آدم جدی اخمو رأی می دن.
ـ بینظیر بوتو هم اینقدر عكس نگرفت كه این خانوم عكس می اندازه؟
ـ در افغانستان معلوم نیست كه مردم به كسی كه می خنده رأی می دن، یا به كسی كه اخم می كنه. پس تو هم بخند و هم اخم كن. خوبه. حالا یك عكس دیگه بنداز.
ـ زن باید جدی باشه، اخم كنه كه همه درباره اش خوب بگن. خواهر جان اخم كنید.
ـ حالا نه بخند، نه اخم كن. بی تفاوت باش.
ـ چادرتو بنداز روی صورتت. این از همه عكسها بهتر شد. زن باید توی خونه باشه. اتو كنه، جارو كنه، غذا بپزه، اگه حامله بشه، بخواد سان ببینه همه بهش می خندن. زن كه نمی شه رئیس جمهور بشه.
ـ تو عكس ات رو بگیر. به بینظیر بوتو چیكار داری؟ كجا رفتی؟
ـ نقره! نقره! نقره! وایسا. با این بیحوصلگی چطور می خوای رئیس جمهور بشی؟ این جا كه افغانستانه. مگر در امریكا و اروپا تا حالا چند نفر زن رئیس جمهورشدن؟! اگه تو یه پست مهم به من بدی من تو را جدی میگیرم.
ـ می دونم كه تو با من قهر كردی. حداقل عكسهاتو نگاه كن، ببین كدوم یكی اش برای تبلیغات خوبه.
ـ نپندارید آنها كه در راه خدا كشته می شوند مرده اند.
ـ چی شده؟
ـ مینا كشته شد.
ـ كشته شد؟
ـ بلكه آنها زنده اند و پیش خدا روزی می خورند.
ـ بابا، بابا جان! تا خرابه می ری؟
ـ بیا بالا.
ـ دخترها سوار شین.
ـ كجا میری؟
ـ همه شهر را كفر گرفته. زنها بی حجاب شدند و توی خیابونها می گردند. ما از این شهر می ریم به یه جایی كه شهر اسلامی باشه. ترجیح می دم اونجا بمیرم.
ـ عمو! اوی عمو! پسرت توی جاده خاكی رفته روی مین. عمو بچه تورو مین كشته.
ـ سلام. خوبی؟
ـ چرا عكسه ای من رو اینجا چسبوندی؟
ـ خب دارم شرایطرو برای سخنرانی تو آماده می كنم.
می دونی كه اگه پدرم ببینه با من دعوا می كنه.
ـ عكسها خیلی خوب شده، نه؟
ـ من تنها می توونم برای خودم حرف بزنم. من از حرف زدن با مردم می ترسم. نفسم بند می آد. قلبم به تپش می افته. دستپاچه میشم. نه من نمی توونم با مردم صحبت كنم.
ـ وایسا دیگه. تو باید خیلی تمرین بكنی تا بتونی برای مردم خوب سخنرانی كنی. رئیس جمهورهایی كه خوب سخنرانی می كنند، قبلاً خیلی تمرین كردند. صبر كن می خوام یه رازی رو بهت بگم.
ـ مشكل در اینجاست كه اونها اولین بار چه جوری سخنرانی كردند؟
ـ خیلی راحت. من شنیدم كه خیلی از رئیس جمهورها اول برای گاو و گوسفندها صحبت می كردند تا وقتی برای آدمها صحبت می كنند، خیال كنند كه دارند برای گاو و گوسفندها صحبت می كنند. بذار یه راز دیگه رو بهت بگم … من خودمم اول شعرهامو برای گاو و گوسفندها می خوندم و بعد برای آدمها.
ـ گاو و گوسفندها كه شعر نمی فهمند.
ـ شاعرها شعر را از طبیعت الهام می گیرند و طبیعت خودشرو خوب می فهمه. حالا یك شعر برات آوردم. این شعررو یه شاعر اسپانیایی برای مرگ یك گاو گفته. گاو و گوسفندها این شعررو خیلی دوست دارند.
ـ در ساعت ۵ عصر.
درست در ساعت ۵ عصر بود.
باقی همه مرگ بود و تنها مرگ، در ساعت ۵ عصر.
و گاو نر تنها دلِ برپای مانده، در ساعت ۵ عصر.
و گاو نر تنها دلِ برپای مانده، در ساعت ۵ عصر.
مرگ، در زخم های گرم بیضه كرد، در ساعت ۵ عصر.
در ساعت ۵ عصر، بی هیچ بیش و كم، در ساعت ۵ عصر.
های چه موهش ۵ عصری بود، ساعت ۵ بود بر تمامی ساعت ها.
ساعت ۵ بود، بر تاریكی شامگاه.
اینك اما اوست خفته خوابی نه بیداریش در دنبال.
نمی خواهم چهره اش را به دستمالی فرو پوشند تا به مرگی كه در اوست خو كند.
می خواهم مرا گریه ای آموزند، چنان چون رودی
با مهی لطیف و آبكنارانی ژرف
تا پیكر گاونر را با خود ببرد.
ـ پسرم تو به من چه قولی داده بودی؟
ـ همین یك بار را می خوانم. فقط همین یك بار.
ـ تو به من قول داده بودی دیگه شعر گاورو نخونی.
ـ درسته كه قول داده بودم، اما یه دفعه دیگه می خوونم و دیگه نمی خوونم.
××× توجه در اینجا: یك جمله باقی مانده.
ـ می خواهم مرا گریه ای آموزند چنان چون رودی
با مهی لطیف و آبكنارانی ژرف
تا پیكر گاونر را با خود ببرد.
دیگر نه گاونر بازت می شناسد.
نه انجیربن.
نه اسبان.
نه موچگان خانه ات.
چرا كه برای ابد مرده ای.
های چه موهش ۵ عصری بود.
ساعت ۵ بود بر تمامی ساعتها.
ساعت ۵ بود بر تاریكی شامگاه.
ـ ساعت ۵ عصر بود.
و گاونر، تنها دل برپای مانده، در ساعت ۵ عصر.
و گاونر
در ساعت ۵ عصر
باقی همه مرگ بود.
ـ بچه من، من ترا برای این آوردم كه باهات درد دل كنم. تو از دل من چه خبر داری. حتی آه نمی توونم بكشم كه عروسم خبر نشه كه شوهرش مرده. بچه اش بی پدر شده. تو اینو نمی فهمی. تو فقط كاه و جو را می فهمی. خودت وقتی جفتت مرد، آه می كشیدی. چه جوری آه می كشیدی؟ آه نكش كه جفتت خبر می شه. آه نكشیدن چقدر سخته. آه كشیدن چقدر سخته.
ـ بچه من جفتت كه مرد، كسی بهت گفت یا خودت خبر شدی؟ خودتونو بپوشونید كه بچه سرما نخوره.
ـ بچه گریه هم نمی كنه. شیر هم نمی خوره. من چیكار كنم پدرجان؟ بی موقع از شهر حركت كردیم. اگه شوهرم بیاد مارو از كجا می توونه پیدا كنه. هر چی شهررو بگرده مارو پیدا نمی كنه. لااقل توی همون شهر می موندیم تا شوهرم بیاد بعد حركت می كردیم.
ـ پدرجان نگاه كن. حرف مرا می شنوی؟ اگه شوهرم به شهر بیاد مارو نمی توونه پیدا كنه. اونوقت دیگه همدیگه رو گم می كنیم. پدرجان حرف منو می شنوی؟
ـ این اسب گشنه شده. بارش هم خیلی زیاده. گاری بیچاره هم تكه تكه شد. اسب هم ذله شده. بسیار ذله شده. من پیاده شم كه اسب از بین نره.
ـ پدر بچه هیچ گریه نمی كنه.
ـ خواب رفته كه گریه نمی كنه.
ـ هیچ تكونم نمی خوره.
ـ خوب هوا سرده، خواب رفته.
ـ پدرجان اگه بمیره چیكار كنم؟
ـ نمی میره، خدا نكنه.
ـ نقره ببین. دستت رو به بچه بزن. بچه بسیار یخ كرده. دستشو ببین. هیچوقت اینقدر یخ نمی كرد. همه جانش یخ كرده. خیلی یخ كرده. تو دستت رو بزن. نگاه كن.
ـ بچه من. بچه من. نوه ام جانش یخ كرده. داره می میره. می فهمی؟ چه جوری آتیش روشن كنم؟ تو فقط كاه و یونجه رو می فهمی؟
ـ لیل و ماه گریه نكن. مگه هر كس خواب عمیق رفته، مرده؟ من می گم نمرده. یك وقتی بیدار می شه. لیلو ماه گریه نكن. بچه نمرده. یك وقت بیدار می شه. لیل و ماه اون دور رو نگاه كن. خدا یك نفررو برای ما فرستاده، شاید كه غم ما را بخوره.
ـ روهاتونو نپوشانید، پیرمرده.
ـ سلام پدر.
ـ سلام بچه من.
ـ آب داری؟
ـ سر تپه یك درخت خشكه. آبش كمه.
ـ میگه پشت این تپه آبه. نقره برو آب بیار. لیل و ماه تو هم برو پشت تپه خروس و اسب و مرغرو آب بده.
ـ كجا می رفتی پدر؟
ـ قندهار.
ـ خرت چرا مرد؟
ـ از تشنگی و گشنگی داره می میره. چهار ماه با هم همسفر بودیم. حالا داره می میره. من میرم به … به كجا می رم؟ به كجا می رم؟ به قندهار. آب نبود. آبادی نبود. راهرو گم كردم.
ـ می رفتی قندهار چه كنی؟
ـ می رفتم پیش ملاعمر. ریش سفیدها جلسه دارن. كه بن لادن رو به امریكا تحویل بدیم یا ندیم. دلم نمی آد این مسلمون رو به دست امریكای كافر بدیم.
ـ بسیار دیر كردی.
ـ بن لادن مهمون ماست، مسلمونه، نباید به دست كافرها كشته بشه.
ـ دیر آمدی پدر. برگرد. از راهی كه آمدی برگرد. امریكا افغانستان رو گرفت. بن لادن و ملاعمر فرار كردند. شهر كابل را كفر گرفته، مثل این كه نعوذبالله خدا مرده. غضب خدا نازل شده. نزدیكه شهر كابل دهن باز كنه و كل مخلوق خدارو در یكدم دفن كنه.
ـ خدا نمی میره. خدا نمی میره. خر می میره. گاو می میره. دریا خشك می شه. دریا می میره.
ـ كل شهررو كفر گرفته. مثل این كه خدا كافر شده. خدایا امانتی رو كه داده بودی پس بگیر.
ـ نیست. آبادی نیست كه آدم بپرسه چقدر راه مانده. ما نابلد. راه را گم كردیم. كسی نیست كه از او بپرسیم. پس همین جا برای همیشه می نشینم.
ـ وای چه موهش ۵ عصری بود.
ساعت ۵ بود بر تمام ساعتها.
ساعت ۵ بود بر تاریكی شامگاه.