روزنامه گاردين
دسامبر ۲۰۰۰
انگلستان
نويسنده: سالي ويل
گفتگو با سمیرا مخملباف کارگردان فیلم تخته سياه
زن جوان خشمگين
سميرا مخملباف ۲۰ ساله است، خنده اي كودكانه دارد و دوستدار اسكيت، شنا و دوچرخه سواري است. او جوان ترين كارگرداني است كه تا به حال جايزه ويژه هيئت داوران در جشنواره كن را تصاحب كرده است. سالي ويل با فيلمساز برجسته ايراني، سميرا مخملباف، گفتگويي درباره هنر، سياست، سانسور و احساس بي عدالتي كه الهام بخش خلق آثار او بوده، انجام داده است.
سميرا مخملباف در تهران در خانه اي رشد يافته كه در آن پيوسته صحبت از سينما بوده است. وي به ياد دارد كه خود را در اين بحث هاي هر روزه بين مادر و پدرش ـ فيلمساز معروف محسن مخملباف ـ داخل كرده است. او با پدرش به سر صحنه مي رفته، به تماشاي تدوين او مي پرداخته و در فيلم هايش بازي مي كرده است. تمام لحظات زندگي او با فيلم و فيلمسازي پر شده است و اين علاقه اول زندگي او بوده است. بنابر اين تعجبي نيست كه دختر چنين پدري، هم اكنون به فيلمسازي مشغول باشد و فيلم هايي در سطح جهاني و تحسين برانگيز بسازد.
سميرا مخملباف مانند فيلم هايش نظر انسان را به خود جلب مي كند، ريز نقش ، جدي ، مصر و قاطع. چشم هايش نافذ و دست هاي كوچكش پر تحرك و بيانگر احساسات اوست. او مي خواهد كارش فهميده شود، و با صحبت هاي متقاعد كننده اش انسان را جلب مي كند، با صدائي گرفته كه به تدريج بلند و بلندتر مي شود. سميرا به منظور نمايش فيلم جديدش، تخته سياه، اكنون در لندن به سر مي برد. فيلمي كه همه متفق القول آن را به عنوان كار خارق العاده يك كارگردان جوان و استثنايي محسوب مي كنند. با اين كه اين فيلم تنها دومين فيلم اوست، موفقيت او را به عنوان يك نابغه كوچك، با پختگي بسيار زياد، تثبيت كرده است. او تنها ۲۰ سال دارد. زني جوان با تبسمي كودكانه كه به اسكيت، شنا و دوچرخه سواري علاقه دارد.
وي اين فيلم را نيز مانند فيلم اولش سيب با همكاري پدرش ساخته است. پدرش در نوشتن فيلمنامه كمك كرده است و همچنين تدوين بر عهده او بوده است. انتقادهايي ناگزير بر اين مبنا وجود دارد كه اين فيلم تا چه حد كار خود او و تا چه حد كار پدرش مي باشد. سميرا به اين انتقادها اهميتي نمي دهد. او نمي داند كه با پدرش باز هم همكاري خواهد داشت يا نه.
او مي گويد:" آدم وقتي جوان است ، دوست دارد مستقل باشد. اما من ديگر خيلي هم جوان نيستم.در حال حاضر بسيار پيرم. حتي پير تر از پدرم. او چهل و خورده اي سن دارد و من ۹۰ ساله ام."
تخته سياه فيلمي است كه انسان را ميخكوب مي كند و تصاويرش را به صورتي محو ناشدني بر ذهن حك مي نمايد. داستان با گروهي معلم آغاز مي شود كه تخته سياه بر دوش، در كوه هاي بين ايران وعراق و راه هايي بسيار زيبا و خطر ناك ، به دنبال شاگرد هستند. سميرا مي گويد:" ايده اوليه از پدرش و مربوط به مسافرتشان به كردستان است. ولي ساخت آن به طور كامل از خود اوست". در ادامه فيلم، او دو تن از معلم ها را نشان مي دهد كه گروه را ترك مي كنند. يكي از آن ها به نام ريبوار به دسته اي پسر نوجوان مي رسد كه همانند او وسايل امرار معاش خويش را روي شانه حمل مي كنند. اين بچه ها مواد قاچاق را از مرز مي گذرانند. او به آن ها پيشنهاد مي كند كه در ازاي نان به ايشان درس بدهد. معلم دوم، سعيد، به گروهي پناهنده كرد متشكل از مردان پير، يك زن و يك بچه مي پيوندد. آن ها در حال بازگشت به وطنشان عراق هستند تا در آنجا بميرند. آن ها پيشنهاد معلم دوم را براي آموزش رد مي كنند، اما در ازاي راهنمايي او براي نشان دادن راه مرز، به وي گردو مي دهند.
بعضي از صحنه ها لطيف،غريب و فراموش نشدني اند: دو پيرمرد در حال تلاش براي اينكه دوستشان ادرار كند، كسي كه دو روز است است ادرار نكرده و درد دارد. مادري كه همان كار را در مورد پسرش مي كند و در حالي كه روي او به آرامي آب مي ريزد، سعي مي كند با زمزمه او را به اين كار وا دارد. پيرمردي با صورتي پوشيده و با نامه اي از پسر اسيرش در عراق، بي هدف كاه به هوا پرتاب مي كند.
سميرا براي ساختن اين فيلم ۲ ماه در كوه هاي كردستان نزديك حلبچه به سر برد. شهري نزديك مرز ايران و عراق و جايي كه عراقي ها در جنگ ايران و عراق در آن از بمب هاي شيميائي استفاده كردند. وي هر روز مراقب بود تا از روي مين ها رد نشود. سميرا در اين فيلم از ۲۰۰ روستائي محلي، تنها از ۲ بازيگر حرفه اي در نقش هاي اصلي استفاده كرده است. او مي گويد: زندگي با اين مردم، يكي از بهترين تجربيات زندگي من است و آن ها را دوست داشتم.
فيلم بيشتر تمثيلي، استعاري و سورئاليستي است تا مستند و اتفاقات زندگي مردم، در تقابل با گرفتاري ها را نشان مـي دهد. خشونت دائماً در فيلم مـوجود است و صداي شليك و عبور هليكوپتر در آن شنيده مي شود. در صحنه اي، پناهنده هاي كرد نزديك مرز، خود را روي زمين مي اندازند. چرا كه تصور مي كنند مورد حمله شيميائي واقع شده اند.
سميرا در ۱۵ سالگي مدرسه را ترك كرد. چون احساس مي كرد معلمان او ديگر چيزي به او ياد نمي دهند.