فرانكفورتر آلكه ماين سايتونگ، آلمان
۲ آ وريل ۱۹۹۲
نويسنده: رولاندروست
ناصرالدين شاه آكتور سينما
شاه و هنرپيشه
"به واسطه درد شديد دستمان و خستگي بسيار ناشي از فعاليت هاي روز پيش، اراده كرديم كه در منزل بمانيم. در ساعت نه شب آماده بوديم كه در تالار بزرگ، سينماتوگراف را به ما عرضه كنند. در وسط تالار پردهاي بسيار عريض به چشم ميخورد كه نور الكتريكي را به درون خود جذب كرده و تصاوير سينموتوگراف بر روي اين پرده منعكس ميشد كه فيالواقع بسيار فوقالعاده و جذاب و جالب توجه و تماشايي بود. " اين مطالب را مظفرالدينشاه در هشتم جولاي ۱۹۰۰ درسفرنامه نخستين سفرش به اروپا ياداشت كرده است. پادشاه ايران چنان مجذوب تصاوير متحركي كه در حومه پاريس برداشته شده بود گرديد، كه از "عكاسباشي"- عكاس مخصوص دربار- خواست كه فوراً لوازم و ابزار لازم اين كار را فراهم كند و اين امر مدت زيادي طول نكشيد و تنها ۲۰ روز بعد- كه نمايشگاه گل بلژيك مورد بازديد اعليحضرت قرار گرفت- وي مشغول به فيلمبرداري شد و چنين بود كه "سينما" به همراه سلطان شيفته و مفتون، به عنوان سوغات و رهآورد به ايران آمد.
جديدترين فيلم محسن مخملباف- راديكال ترين فيلمساز معاصرسينماي ايران- نيز همين گونه شروع ميشود. "روزي روزگاري سينما…" براي اولين بار داستان و سرگذشت سينماي ايران را تعريف ميكند. سينمايي كه همواره از خط مشيها و سياست هاي تاريخي اين سرزمين پيروي كرده است.
از "آوانس اوگانيانس"، آغازگري فروتن و متواضع تا سينماي عامه پسند" آبگوشتي" از "سينماي متفاوت" دهه هفتاد با انتقادات اجتماعي تا "سينماي متفاوت" سال هاي اخير، همواره قدرت رها شده تصاوير در مقابل دسايس و توطئهها و عداوت زورمداران ايستاده است. در بايگاني ها، فصل ها و سكانس هايي دفن شده از فيلم هاي داريوش مهرجويي، مسعود كيميايي و يا سهراب شهيد ثالث- كه به آلمان مهاجرت كرده –با صحنههايي ساختگي و (شبه) تاريخي به معمايي پرشور و فريبنده بدل مي شوند كه با قواعد نمايشي اجتماعي معاصر سينمايي، هيچ مطابقت و همخواني ندارند.
سلطان شيفته جادويي گلنار افسونگر- بازيگر اولين فيلم ناطق فارسي به نام "دخترلر" يا " ايران ديروز، ايران امروز" (۱۹۳۳) – ميشود و درنتيجه امور مملكتي به سرعت رو به وخامت ميگذارد. دريك صحنه حساس و كليدي فيلم، اين دختر به وسيله قيچي هاي بسيار بزرگي مورد هجوم قرار ميگيرد و گيسوان بريدهشدهاش به درون نوعي دستگاه كاغذ خردكني ميافتد و از آنجا به صورت باراني از تكههاي فيلم و سلولوئيد چرخ زنان فرو ميريزد.
در مدت كوتاه برگزاري جشنواره فيلم فجر در تهران- كه امسال دهمين سال برگزاري آن بود – هر سال موقعيت و شرايطي استثنايي و منحصر به فرد ( و نه به عنوان آخرين موقعيت) فراهم ميشود تا توليدات سينمايي كشور پيش از شروع و اكران عمومي، در نمايشي بدون سانسور در معرض تماشا قرار گيرد. موقعيت و فرصتي استثنايي كه طي آن تماشاگران علاقمند سالن هاي سينماها را به محاصره خود درميآورند. به طور مثال، امسال نيم ميليون تماشاگر مشتاق داشت. اين جشنواره هر ساله موفقتر ازسال پيش و در زمان برگزاري جشنهاي سالگرد انقلاب و تحت تدابير شديد، با نظم و ترتيب بسياري برگزار ميشود. اين جشنواره هميشه آشكارا جايگاه و محملي براي ارائه و نمود تمايلات و مايههاي انتقادي درسينماي پس از انقلاب بوده است.
"نوبت عاشقي" و "شبهاي زايندهرود" دو فيلم از جشنواره سال پيش كه در آتش جبههگيري و تحريكات شديد يك روزنامه پرتيراژ تهراني سوختند، باعث شدند كه حتي تا به امروز نيز كارگردان اين دو فيلم مورد بيمهري قرار گيرد و حتي هيئت داوران را وادارد كه اثر خارقالعاده مخملباف، "روزي روزگاري سينما" را به عنوان بهترين فيلم برنگزينند و تنها در چند مورد فرعي آن را انتخاب كنند.
نشريه فرانسوي "ليبراسيون" در ۲۱ ژوئيه ۱۹۹۲ به قلم ياتريك گزل ميآورد:
لحظات واقعي خوش شانسي هنگام ديدن فيلم محسن مخملباف پديد ميآيد. كارگرداني كه با فيلمش "روزي روزگاري سينما" به سينماي كشورش اداي دين زيبايي ميكند. او ما را همراه خود به درون ماجراهاي مهيج و جالب يك پيشگام سينما كه نيمرخي شبيه چارلي چاپلين دارد، ميكشاند. اين مرد سعي دارد ناصرالدينشاه را با عظمت سينما آشنا كند.
اين سلطان كه ۸۴ زن و بيش از ۲۰۰ بچه دارد يكي ازدشمنان سرسخت هنرهفتم است ولي از زماني كه عاشق هنرپيشه زن دومين فيلم ايراني «دختر لر» ميشود، دربار هزارويك شب خود را در برابر نور اين دستگاه جادويي رها ميكند. مسلماً مخملباف خيال ندارد با بهرهگيري از جلوههاي تصويري ويژه، بديع و بيسابقه بودن اين حكايت را تشديد كند ولي طنز گستاخ و ظرافت قطعي و مطلق كار او اين شراكت مشكل و سخت را امكانپذير ميكند.
نشريه سوري "تشرين"۱۶ فوريه ۱۹۹۲ به قلم "ميثم حقي" مينويسد:
اين فيلم با شيوهاي بسيار حرفهاي و بديع و با به كارگيري روابط شخصيت ها، مكان، نور و… شايد بهتر آن است كه بگويم اين فيلم با عشق و علاقه و هنر ساخته شده است.
در طول مشاهده اين فيلم خشكت خواهد زد. احساسي كه سال هاست از آن دور ماندهايم. اين حس هماني است كه درگذشته با ديدن آثاربزرگ در تو متولد مي شد و حالا ديگر به ندرت اتفاق ميافتد. چون در حال حاضر تمامي فيلم هاي خوب به شكلي اصولي و دقيق ساخته ميشوند، اما فيلم هايي كه تو را به جهاني شگفتانگيز مي برند، بسيار كميابند و بيهيچ شكي اين فيلم زيبا از اين گونه به شمار مي آيد. فيلم با رنگ سياه و سفيد آغاز ميشود.
عكاسباشي- حامل وسيلهاي است كه به آغاز اين قرن تعلق دارد. با كلاه و سبيل و شباهتي نزديك به چارلي چاپلين- وسايل خود را بر يك گاري ميگذارد. سپس با برداشتن يك آينه بزرگ و گذاشتن آن روي گاري، دختري كه روبهروي آينه نشسته پديدار مي شود. مرد در مورد بازگشت زود هنگامش با دختر صحبت ميكند- لحظه پديدارشدن دختر شباهت نزديكي با بخش آغازين فيلم "مسافران" دارد. آنجايي كه آينه روي اتومبيل گذاشته ميشود. شباهتي دقيقاً تصادفي چون دو فيلم همزمان ساخته شدهاند. عكاسباشي ميرود تا شاه را به تصوير درآورد. شاهي كه با شگفتي و معصوميتي كودكانه به دوربين نگاه ميكند و سپس ازفرط خنده ريسه ميرود- "عزتالله انتظامي" بازيگر تواناي ايراني دراين نقش هنرنمايي كرد. عكاسباشي در گفتوگوي طولاني خود با شاه و اتابك سعي دارد امكانات بيشتري من جمله سالن نمايشي را در اختيار گيرد اما اتابك به دليل كمبود بودجه درخواست هايش را نميپذيرد. در طول اين گفتوگو عكاسباشي مشغول عكس گرفتن ازشاه است. تمام سعي او به جايي نميرسد. عكاسباشي معترضانه بر او ميآشوبد اما اتابك با فرستادن طوفاني همه چيز را به پرواز و رقص در ميآورد. پس از اين عكاسباشي را مي بينيم كه بر روي گيوتين قرار گرفته و اتهامات او خوانده مي شود. اين صحنه به سبك فيلم هاي قديمي چيده شده كه انتظار عفو محكوم در آخرين لحظه در آن مشهود است. اما مخملباف با استفاده از اين صحنه مفهومي بديع ميآفريند. او گيوتين را به مثابه ابزار سانسوري كه گردن نوآوران را تهديد ميكند تلقي ميكند و چنانچه نوآور جان سالم به در برد، نوآوري او ره به جايي نخواهد برد و بدين ترتيب تيغه گيوتين بر كتاب ها فرود آمده و در برابر چشمان عكاسباشي هراسان، تكهتكه مي شوند. سپس نمايش هاي خصوصي شاه توسط صندوقي شبيه به شهر فرنگ آغاز ميشود. شاه شگفتزده در دنياي خيالي سينما غوطهور ميشود. مخملباف كاري ميكند كه اين وهم و خيالات به حقيقت تبديل شوند.
بعد ازتعقيب و گريزي كه يادآور فيلم هاي صامت است، دختري كه ازكوه آويزان شده بود، به سرسراي قصر سقوط ميكند و هيئتي واقعي مييابد و چون اين دختر نمايانگر جذبه سينماست، شاه با عشقي ديوانهوار به دنبال او ميشتابد. زنان شاه با مشاهده اين صحنه برميآشوبند و پس از آن تعقيب و گريزي جالب، شكل مييابد. تعقيب و گريزي كه درآن تخيل غني و مبتكرانه نهفته است. مخملباف با عشق و هنري بالنده و به شيوهاي متفاوت به جهان مينگرد.
در اين بخش فيلم با ظرافتي مثالزدني به اندروني هاي قصر و محل تجمع همسران شاه ميرود و در ترسيم خيال به صورتي دقيق و جامع موفق است.
فيلمساز بيآن كه تن به سير واقعي حوادث تاريخ دهد، سفر سينمايي خود را در كنار حكومت ادامه ميدهد. او بيآنكه ناصرالدين شاه را كه بر اساس تاريخ در اوايل همين قرن كشته شد و سپس پسرش به حكمروايي رسيد، تغيير دهد به روايت خود ميپردازد. او نه تنها تاريخ نميگويد، بلكه با نشان دادن علاقه ناصرالدينشاه به سينما در زمان هاي مختلف آن را تكامل ميدهد و به موضوعي شخصي ميان دونفر تبديل ميكند. در يك سو سازنده سينما و درسويي ديگر عاشق سينما كه بازيگري در فيلم را درخواست ميكند، ايستادهاند. ناصرالدينشاه بازيگر ميشود و در يكي از فيلم هاي مشهور پيش ازانقلاب به نام "گاو" ساخته داريوش مهرجويي ظاهر ميشود- اين فيلم مهم ترين فيلم از موجي سينمايي است كه نام "سينماي متفاوت" را به خود گرفت - فيلمساز با گنجاندن چند صحنه از فيلم گاو به خصوص صحنهاي كه در آن انتظامي فرياد ميزند: "من گاوم… گاوم" ازهوس بازيگري ناصرالدين شاه و علاقهاش به سينما طوري استفاده ميبرد تا آن را درمقابل اين برداشت كه "سينما براي حكومت ما خطردارد" قرار گيرد. لازم به ذكر است كه دراين فيلم لحظات بسيار درخشاني وجود دارد كه بيشتر به هنر گرافيك نزديك است و از زيبايي و چشم نوازي بينظيري برخوردار است. از اين صحنهها ميتوان صحنه پرواز برگها و خس و خاشاك در كاخ گلستان را نام برد.
فيلم با خواندن لايحهاي كه همه چيز را ممنوع اعلام كرده توسط وليعهد ادامه مييابد. عكاسباشي با نمايش فيلمي در باغ بزرگ فعاليت خود را ا زسر ميگيرد. در باغ، شاه، همسران، پسران و نزديكان حضور دارند. پيرزني در حال نخ كردن سوزني، بر پرده نمايان مي شود. اين حالت به درازا ميكشد و به عكاسباشي كه مشغول چرخاندن آپارات است احساس خستگي دست ميدهد. قهرمان فيلم "بايسيكلران"- اين فيلم كه ساخته مخملباف است و جوايز متعددي را دريافت كرده است – به كمك عكاسباشي ميآيد.
پيرزن همچنان به تلاش بيهودهاش ادامه ميدهد. بسياري از حاضران به خواب ميروند تا بالاخره شاه به مليجك دستور ميدهد كه به كمك پيرزن بشتابد. مليجك از نردباني بالا ميرود و وارد پرده سينما ميشود. تلاش او نيز به جايي نميرسد مليجك رو به شاه اعلام ميكند: نخ كردن اين سوزن غيرممكن است، چون نخ ازسوراخ سوزن كلفتتر است . و ناگهان پرده واژگون ميشود و مليجك فرو ميافتد.
فيلم به صورت سياه و سفيد ادامه مييابد تا آن كه در انتهاي آن با نمايش نماهايي از فيلم هاي پس از انقلاب به رنگي تبديل ميشود.
اگر تاركوفسكي با انتخاب پايانه رنگي خود در شاهكارش " آندري روبلوف" قصد داشته است به پايان رنج و دشواري هاي سياه هنرمند در عصري وحشي اشاره نمايد، پايان فيلم مخملباف به نظر نميرسد چنين تعبيري را دربرداشته باشد.