گفتگو با سمیرا مخملباف درباره فیلم تخته سیاه
محمد حقيقت
آوریل ۲۰۰۰
پاریس
جوان ترين زن فيلمساز جهان
حقيقت: از اينكه فيلم تخته سياه ساخته تو به عنوان جوانترين زن فيلمساز جهان، در مهمترين بخش فستيوال كن (بخش مسابقه) پذيرفته شده، و همين طور از اينكه به عنوان يكى از چهل فيلمساز، نويسنده و فيلسوف سراسر جهان به عنوان سخنران براى حضور در كنفرانس سينماى آينده دعوت شده اى، چه احساسى دارى؟
سميرا: از اينكه به عنوان يك زن ايرانى و به عنوان نماينده نسل جديدى از ايران كه در عرصه هاى گوناگون از جمله فرهنگ، اين روزها نقش چشمگيرى دارد، دچار حيرت نمى شوم، اما احساس غرور ملى مى كنم و اين را به حساب به رسميت شناختن مكرر ملت ايران در صحنه هاى بين المللى مى دانم.
حقيقت: اگر به اين دو موفقيت، دريافت نشان "سردار هنر و ادبيات" را به پدرت از طرف فرانسويها هم به حساب بياوريم، خانواده مخملباف طى چند ماه گذشته به سه موفقيت مهم بين المللى دست يافته، آيا پدرت هم از اين موفقيت ها خوشحال مى شود؟
سميرا: او به ما در كلاسها آموخته كه وقتمان را صرف شمردن جوايز نكنيم. اما به ما مدام مى آموزد كه اگر همه اين كارها باعث شود خانواده ما ذره اى در سرنوشت ملت ايران يا فرهنگ بشر تاثير بگذارد، آن وقت ما بايستى احساس موفقيت كنيم.
حقيقت: چرا اين فيلم در كردستان ساخته شده؟ ايده اوليه فيلم از كجا آمد؟
سميرا: فيلم قبلى من در تهران ساخته شد. تهران بخشى از ايران است. كردستان ايران نيز بخشى از ايران فعلى است. فيلم بعدى من نيز در گوشه ديگرى از ايران اتفاق مى افتد. من براى ساختن اين فيلم به جاهاى مختلفى از ايران از جمله بلوچستان نيز سفر كرده بودم. در سفر كردستان پدرم همراه من بود. ما از دل كوره راه هاى سخت عبور مى كرديم و با ديدن هر چيزى پدرم ياد سوژه هايى مى افتاد كه مى توانست تبديل به فيلم شود. از بين قصه هايى كه پدرم تعريف كرد، من اين يكى را پسنديدم. داستان معلم هاى آواره يك مدرسه بمباران شده را، كه تخته هاى سياه خود را كول كرده اند و در به در به دنبال دانش آموز مى گردند و نمى يابند.
حقيقت: بعد از فيلم سيب كه بيشتر در يك خانه و يك كوچه ساخته شد، چطور به يك پروداكشن بزرگترى رسيدى؟
سميرا: هر سوژه اى ساختارى را مى طلبد. براى فيلم سيب به پروداكشن بزرگترى احتياج نبود و نمى شد مثلاً فيلم تخته سياه را با سه چهار بازيگر ساخت. علاوه بر آن من در خودم بعد از آن همه استقبالى كه از فيلم سيب در دنيا شد، انرژى بيشترى يافتن. اين انرژى درونى دنبال يك راه خروجى مى گشت.
حقيقت: در فيلم نام حلبچه شنيده مى شود. حلبچه كجاست و بمبارانى كه در فيلم گفته مى شود چگونه اتفاق افتاد؟
سميرا: حلبچه يك شهر مرزى است در عراق كه كنار ايران واقع شده. حكومت عراق براى سركوب كردهاى داخل عراق از بمباران شيميايى استفاده كرد. فيلم تخته سياه بين مرز ايران و عراق و در حوالى حلبچه ساخته شده، جايى كه هنوز مين هاى كار گذاشته شده دوران جنگ پاكسازى نشده اند و يكى از مشكلات ما اين بود كه مبادا روى مين برويم و همواره از اطلاعات روستاييان براى امن بودن زمين هايى كه بر آن راه مى رفتيم، استفاده مى كرديم.
حقيقت: آيا اين فيلم در عين حال قصه نسلها در ايران است؟
سميرا: بله. در فيلم سه نسل مشاهده مى شوند. يكى نسل جوان كه هنگام بارورى آنهاست اما از آن جا كه نسل هاى گذشته براى آنها كمتر كارى كرده اند، اين نسل مجبور است براى گذران هر روز زندگى خود به كارهاى خطرناك دست بزند و اگر چه مايل است بياموزد اما امكان آن را ندارد. دوم نسل ميانى است: معلم ها. آنها مى كوشند به هر دو نسل گذشته و آينده از دانش و تجربه خود بياموزند، اما موفق نمى شوند و سوم نسل گذشته است، كه حوصله گوش كردن به نسل ميانى را ندارد. زمان آموزش شان براى تغيير گذشته. آنها راه خود را مى روند. خاطرات تلخ، حافظه جمعى آنها را مى آزارد. نسل گذشته، بيشتر از نسل هاى ديگر ناسيوناليست هستند. آنها به آخر عمرشان رسيده اند و درست مثل گله اى از ماهيها در اقيانوس به هنگام مرگ، راهى زادگاه خود مى شوند، اين پيرمردها نيز از ايران به عراق برمى گردند تا در همان جايى كه زاده شده اند بميرند.
حقيقت: پيرمردهاى كرد عراقى از ايران مى گريزند تا در زادگاه خود عراق بميرند. كى آنها به ايران آمده بودند؟
سميرا: آنها در هنگام جنگ هفت ساله بين ايران و عراق به ايران پناه آورده بودند، از ترس بمبارانهاى شيميايى.
حقيقت: نوجوانان از كجا مى آيند و به كجا مى روند؟
سميرا: آنها به طور غيرقانونى هر روز صبح از ايران وارد عراق مى شوند، بار قاچاقى را تهيه مى كنند و همان روز به ايران باز مى گردند. آنها براى آن كه خرج روزانه خود را درآورند، روزى يك بار مرگ را به بازى مى گيرند.
حقيقت: تا چه حد داستان واقعى است؟
سميرا: اين داستان نيز چيزى بين واقع و خيال است. قاچاق، آوارگى و تلاش مردم براى زندگى همه واقعى است. حتى ديوانگى آن زن را نيز من از يك زن ديوانه كه شوهرش كشته شده بود، الهام گرفتم و بازيگر زن فيلم را بردم تا از او الهام بگيرد. در پشت صحنه اى كه ميثم برادرم از فيلم تخته سياه ساخته، به خوبى نشان داده شده كه چگونه يك زن ديوانه روستايى هم منبع الهام من از اين شخصيت است، هم منبع الهام بازيگر زن فيلم.
حقيقت: چه مفاهيم استعارى در اين فيلم مى تواند وجود داشته باشد؟
سميرا: در اين باره دوست ندارم ناخودآگاهم را به خودآگاه درآورم. خود اين فيلم در كل يك استعاره است. من سعى كرده ام پاى قصه من روى زمين راه برود و واقعى باشد، اما استعاره جايى آغاز مى شود كه واقعيت زمينى و خيال هنرمندانه با هم عشق بازى مى كنند تا مفاهيم شاعرانه زاييده شوند. من مفسر شعر نيستم. من هميشه در مقابل وجه شاعرانه هر اثرى به حيرت مى نشينم. حتى اگر اين اثر يك ميز و صندلى يا تخته سياه، ساخته دست يك نجار باشد. اين كار تماشاچيها و كار منتقدين است كه وجه استعارى هر اثرى را دريابند يا تفسير كنند. من با همه عقلى كه به كار برده ام،باز اين فيلم را با ناخودآگاهم ساخته ام. مثلاً اگر بپرسيد چرا در بين اين همه مرد، فقط يك زن را گذاشته ام، بايد بگويم نمى دانم. چيزى از درون مرا به اين كار وا مى داشت.
حقيقت: بازيگران فيلم چه كسانى هستند؟ حرفه اى اند يا مثل فيلم قبلى از مردم كوچه و بازارند؟
سميرا: غير از زن فيلم و معلم دوم، بقيه از مردم روستاهاى همان مناطق هستند. البته اول براى نقش پيرمردى كه پدر دختر است يكى از بازيگران حرفه اى را برده بودم، اما هر چه تلاش كردم سبك بازى او با سبك بازى مردم عادى هماهنگ نمى شد. از طرفى نمى خواستم بازى يك نفر از بازيگران با بقيه هماهنگ نباشد. از طرفى رويم نمى شد او را كنار بگذارم. مى ترسيدم اگر آن بازيگر حرفه اى را كنار بگذارم به او بى حرمتى شده باشد. بين يك تصميم هنرى و يك تصميم انسانى گير كرده بودم. عاقبت انسانيت خودش پايش را پيش گذاشت و مشكل هنرى مرا حل كرد. يك روز خود آن بازيگر پيش من آمد و بزرگوارانه گفت: دخترم چرا خجالت مى كشى من مى روم، تو يك نفر ديگر را انتخاب كن. من هنوز از بزرگوارى اين هنرمند و بازيگر حرفه اى سينماى ايران متأثرم. اى كاش من اين توان را داشتم كه بتوانم بازى او و بازى مردم را هماهنگ كنم ولى متاسفانه نتوانستم.
حقيقت: فيلم به زبان كُردى است. آيا زبان كردى مى دانى؟
سميرا: خوشبختانه مردم آن جا دو زبانه هستند و با ما به زبان فارسى صحبت مى كردند و با خودشان به زبان كردى. من آنچه را مى خواستم آنها بگويند، به زبان فارسى مى گفتم و آنها به زبان كردى بازگو مى كردند. براى كنترل آنچه مى گفتند از دو طريق عمل مى كردم. يكى از طريق عكس العملى كه ديگران به او نشان مى دادند. گاهى مردم بومى جمله مناسب ديگرى را پيشنهاد مى كردند. گاهى هم دستيار محلى من گفته ها را به زبان كردى كنترل مى كرد. اما خودم هم در طول فيلمبردارى با اين زبان آشنا شدم و اكنون آنچه را در فيلم گفته مى شود، به خوبى مى دانم. بيش از همه بازيگر اول فيلم كه معلم پيرمردهاست، مرا در اين زمينه يارى داد. او اول آمده بود كه در تداركات ما را يارى كند، ولى آرام آرام به نقش اول فيلم تبديل شد.
حقيقت: با جمعيت چطور كار كردى؟
سميرا: هم آسان و هم سخت. آسان به اين دليل كه مردم روستايى و مردم كوهستانها بسيار ساده و بى شيله پيله اند. از پيچيدگى هاى مردم شهرى در آنها خبرى نيست و سخت، به خاطر آن كه آنها با سينما آشنا نبودند.
حقيقت: آيا سناريو اوليه كامل بود يا بخشهايى به صورت بداهه اتفاق مى افتاد؟
سميرا: سناريويى كه پدرم در اختيارم گذاشت، يك طرح كلى است، بدون جزئيات و بدون هيچ گونه ديالوگى و حتى براى بعضى از صحنه ها دو سه حالت كلى را پيشنهاد كرده بود تا من خودم از بين آنها يكى را انتخاب كنم. پدرم مى گفت: وقتى من خودم سر صحنه به سناريوهايى كه مى نويسم وفادار نيستم، تو چطور مى توانى به يك سناريوى از پيش نوشته شده از من وفادار بمانى. بهتر است با همان طرح كلى به سر صحنه بروى و خودت به همراه واقعيت بقيه اش را كامل كنى. مى توانم بگويم داستان فيلم از محسن مخملباف است و سناريو از من است. سناريويى كه من هر شب پس از فيلمبردارى از صحنه قبلى آن را كامل كرده ام. براى همين در تيتراژ فيلم، نام هر دوى ما به عنوان سناريست آمده.
حقيقت: آيا در مونتاژ اظهار نظرى كردى، يا مونتاژ كاملاً در اختيار محسن بود؟
سميرا: در تمام لحظاتى كه فيلم مونتاژ مى شد من حضور داشتم. چون اين فيلم دكوپاژ دقيقى داشت. تا مدتى كار تدوين صرف رديف كردن آن چيزهايى شد كه من در دكوپاژ پيش بينى كرده بودم. بعد رسيديم به مرحله مونتاژ خلاقه. كه بارها صحنه ها و پلانها جا به جا و كم و زياد شد. محسن مخملباف چه در سناريو و چه در تدوين فيلم من و ديگران دمكرات است او غير از فيلمهاى خودش ده فيلم سينمايى را براى اين و آن تدوين كرده. به من مى گفت: من بخشهايى از ريتم فيلم را قبول ندارم، اما مهم نيست، مهم اين است كه تو به عنوان كارگردان خودت آن را قبول داشته باشى. چون اين كار، كار توست. مثلاً پدرم با ديالوگهايى كه من در فيلم به كار برده ام موافق نيست. اما باز هم مى گويد: همين كه خودت به آنها اعتقاد دارى، كافى است. هر كس فيلم خودش را مى سازد.
حقيقت: فيلمبردارى و تداركات چقدر طول كشيد؟
سميرا: فيلمبردارى در دو مرحله انجام شد و با تداركات آميخته بود. به صورت تفكيكى ما ٣٠،جلسه فيلمبردارى داشتيم اما اگر آن را با تداركات روى هم و توأمان حساب كنيم، مى شود چهار ماه.
حقيقت: آيا كار كردن با يك گروه عظيم برايت مشكل نبود؟
سميرا: هر كارى مشكلات خودش را دارد. براى آوردن حدود دويست نفر پيرمرد، اولين مشكل ما اين بود كه در يك روستا دويست پيرمرد وجود نداشت و از طرفى خيلى ها به سبب تعصبات سنتى، حاضر به بازى در فيلم نبود. ما هر روز صبح هشت ماشين را به روستاهاى مختلف دور و نزديك مى فرستاديم تا بتوانيم اين جمعيت را جمع كنيم. مشكل بعدى فراهم كردن وسايل تغذيه آنها بود. آن هم در بالاى كوههاى سرد گاهى ما را دچار مشكل مى كرد، اما ما اصرار داشتيم براى مقابله با سرما حتماً غذاى گرم تهيه شود. گاهى مى شد كه اهالى روستا به دليل عزا يا عروسى يا نمازجمعه كار را خودشان تعطيل مى كردند، اما غير از اينها پيرمردها به خوبى حرف مرا گوش مى كردند. براى آن كه من خودم را كاملاً در شرايط آنها قرار مى دادم. مثلاً براى آن كه پيرمرد را در آب رودخانه خيس كنند، من خودم اول مى رفتم و در آب سرد مى ايستادم و صحنه را از داخل آب كارگردانى مى كردم، تا هم خودم يادم نرود كه آب سرد است و زودتر كار را تمام كنم و هم آنها بدانند كه من مشكلات آنها را مى فهمم. مى شود گفت كه فيلم مشكلى بود، اما اين كار من يك چلنج بود و بايست اتفاق مى افتاد.
حقيقت: برخورد مردم دنيا با فيلم سيب چطور بود؟ تا چه اندازه همراه فيلم بودى؟
سميرا: برخورد تماشاچيان چه در جشنواره هاى جهانى، چه در سالن كشورهايى كه فيلم را اكران مى كردند، فوق العاده بود. در همه جا از اين كه قضاوتى در فيلم وجود نداشت صحبت مى شد. همه از عاقبت دو دختر مى پرسند و نگران آينده آن دو بودند. به سبب اين فيلم بسيارى از فستيوالها مرا براى داورى انتخاب كردند. فيلم سيب در بيش از صد فستيوال حضور يافت، من تعدادى از اين سفرها را به همراه فيلم رفتم و از استقبال مردم نسبت به فيلم سيب براى فيلم بعدى ام انرژى گرفتم. اما هميشه به خودم مى گفتم: سميرا يادت نره تو به سبب زندانى كه آن دو دختر كشيده اند در جهان آزادانه سفر مى كنى. يك وقت فراموش نكنى كه تو نماينده يك نسل رنج كشيده اى. گاهى هم از سفر رفتن به خاطر همين حسها پشيمان مى شدم.
حقيقت: وضع بچه هاى فيلم سيب چطور است؟
سميرا: از فروش فيلم خانه آنها ساخته شد. طبقه اى براى پدر و مادر و طبقه اى براى دو دختر. اما ذهنيت پدر نمى گذاشت بچه ها آزاد بمانند. يك روز كه براى ديدار بچه ها رفته بودم، مشاهده كردم تمام درهايى را كه ما كنده بوديم، پدر دو دختر از نو به ديوارها كار گذاشته بود و دوباره دسته كليدى در دست داشت و ما براى ديدن بچه ها مجبور شديم از درهاى بيشترى كه باز هم قفل بود عبور كنيم. اداره بهزيستى نيز بچه ها را نمى پذيرفت. مى گفت اين مكان جاى بچه هاى عقب افتاده است. اين دو دختر با هوش اند و از محيط تاثير مى گيرند. اگر در بين بچه هاى عقب افتاده بمانند، عقب افتاده مى شوند. چند ماه بعد مادر كور آنها نيز مرد. دست آخر ما پدر را راضى كرديم كه دخترها را در اختيار يك خانواده ديگر قرار بدهد و او پذيرفت. دخترها اكنون دو سال است كه به مدرسه مى روند و حتى يكى از آنها شاگرد اول كلاس شده است. سلامتى آنها زير نظر پزشكان كنترل شد و يك خانواده فرهنگى و يك تماشاچى حساس، تربيت آنها را پذيرفته اند. ما از بودجه محدود فيلم سيب براى آنها سرمايه گذارى كرده ايم و هزينه آنها ماه به ماه پرداخت مى شود. يكى از منتقدان فرانسوى به من مى گفت: بعضى از فيلمها واقعى اند و بعضى از فيلمها واقعيت را تغيير مى دهند، سيب يكى از آنهاست. اگر فيلم سيب ساخته نمى شد، باز هم دو دختر در آن خانه زندانى مى ماندند. پس مى شود به سينماى رهايى بخش هم ايمان آورد.
حقيقت: وضعيت فعلى جامعه ايران را به عنوان يك دختر چگونه مى بينى؟ زنها چه نقشى دارند و چقدر سينماگر زن امروزه در ايران وجود دارد؟
سميرا: زنان ايرانى آرام آرام براى به دست آوردن نقش اجتماعى خود فعال مى شوند. در انتخابات اخير حضور بيشترى داشتند. هر روزه در مطبوعات، تئاتر و سينما نقش بيشترى بازى مى كنند. در حال حاضر چند زن در ايران فيلم مى سازند كه كارشان خوب است.
حقيقت: در يك سالى كه فيلم نساختى چه كردى؟
سميرا: مدت چهار ماه به همراه فيلم سيب چهارده كشور را در اطراف جهان ديدم. مدت سه ماه روى ساختن فيلم بعدى ام مطالعه مى كردم و دوباره سه ماه را به آموختن تدوين و صداگذارى صرف كردم. دو ماه نيز ورزش مى كردم. شنا و دوچرخه سوارى و اسكيت. مى خواستم براى فيلمى كه قرار است در كوهستان ساخته شود، آماده باشم. فكر مى كنم فيلمسازى يك فعاليت فكرى و جسمى توأمان است.
حقيقت: پروژه بعدى تو چيست؟
سميرا: من ترجيح مى دهم يك سال فيلم بسازم و سال بعد را به سفر كردن و مطالعه كردن بگذرانم. سوژه هايى را در ذهن دارم، اما هنوز هيچ كدام را ترجيح نداده ام. براى اين كار يكى دو سال وقت دارم.
حقيقت: آيا مايلى در خارج فيلم بسازى؟
سميرا: هنوز نه. اما تعصبى ندارم. شايد روزى اين كار را كردم. ولى هنوز جهان خارج از ايران را به خوبى نمى شناسم. گو اين كه انسان در هر كجا انسان است، اما مسئله فرهنگ و شناخت آن ساده نيست. از طرفى فكر مى كنم در هر كشورى به اندازه كافى فيلمسازان خوبى وجود دارند كه اين كار را مى كنند.
حقيقت: وقتى سيب ديده شد عده اى باور نمى كردند كه اين فيلم را تو ساخته باشى. با اين انتقاد كه اين فيلم را پدرت ساخته چطور برخورد كردى؟
سميرا: لابد اگر اين فيلم ديده شود، خواهند گفت اين فيلم را پدربزرگم ساخته، چون اين فيلم پروداكشن بزرگترى دارد. ولى اين پاسخ فقط يك شوخى است. راست قضيه اين است كه من فيلم سيب را ساختم، و پدرم قبل از آن، سميرا را ساخته بود.