وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف - Makhmalbaf Family Official Website

سلام سينما

خلاصه داستان:
محسن مخملباف برای ساختن فیلمی به مناسبت صدمین سال سینما، از طریق آگهی روزنامه، به علاقه مندان بازیگری در سینما اطلاع می دهد كه طی آزمونی تعدادی از آن ها را برخواهد گزید. در روز موعود جمعیت زیادی به محل آزمون هجوم می آورند و هر كس می كوشد خود را به محل آزمون نزدیك تر كند. این اشتیاق رفته رفته به سیلی تبدیل می‎شود و جمعیت، "در" بسته ای را كه مانع نزدیك شدن آن ها به سینماست، از جا می كنند . در آن سوی " در" گشوده شده، هر یك از مشتاقان، در مقابل دوربین و در مقابل میز كارگردانی كه با استبدادی نمایشی، استعداد آن ها و علاقه شان را محك می زند، حرفی از شوق خود دارد و مُصر است كه " در" سینما بایستی گشوده شود و برای ورود همگان در عالم سینما می باید جایی باشد.

از این میان دو دختر شانزده ساله شهرستانی مشتاق تر از دیگرانند و از میان همه برگزیده می شوند. كارگردان میز قدرت خود را در اختیار آن دو دختر قرار می دهد تا هم نسلان لایق خود را خودشان انتخاب كنند. اما این دو دختر به محض آن كه پشت میز كارگردانی می نشینند، تغییر رویه می دهند و طی آزمونی سخت تر از كارگردان قبلی ، اكثر مشتاقان را لایق ورود به سینما نمی دانند. وقتی كارگردان آن ها را از پشت میز قدرت بلند می كند و به آن ها می گوید این هم یك آزمون بود، آن ها دوباره طعم تلخ آدمی معمولی بودن و بی قدرت بودن را تجربه می كنند.

جوایز بین المللی: 

۱. بهترین فیلم از جشنواره مونیخ، آلمان ۱۹۹۶

نظر کارگردان: 

قضیه آن نقاش دوره گرد
یك روزی، در یك سفری، در یك خیابانی، جلوی در یك سینمایی، در یك همینطوری‏ای ایستاده‏ بودم، تا باز دری باز شود و فیلمی شروع شود و من بعد از یك ده دقیقه‏ای حوصله‏ام سر برود و سالن را ترك كنم و بروم جلوی در یك سینمای دیگری و در یك حال همینطوری دیگری بایستم تا باز دری باز شود و فیلمی شروع شود و بعد از یك ده دقیقه دیگری حوصله‏ام سر برود و باز به قصد سالنی دیگر و فیلم دیگرتری آنجا را ترك كنم و آخر شب، مثل قبل از هر خوابی، دوباره از خودم بپرسم "كه چی؟"، "روز را دنبال چی بوده‏ام؟"، "سفر را چرا آمده‏ام؟"و بكشم قضیه را به فلسفه "كه اصلا عمر را به دنبال چه بوده‏ام؟ كه نبود!" و خوابم ببرد و صبح از خواب بلند شوم برای رفتن جلوی در یك سینمایی كه فیلمی ببینم ناتمام یا پشت در یك اتاقی بایستم در یك حال همینطوری‏ ای كه اجازه‏ای بگیرم برای ساختن فیلمی ناتمام‏تر یا بی‏آغاز یا بی‏سرانجام یا بدسرانجام و باز بپرسم "كه چی؟" "به دنبال چی هستم؟" "كه چی؟" "كه چی؟" كه ذهنم روی همین كلمه قفل شد و مثل همة احوالات همینطوری، هر بار به شكلی این جمله را از خودم می‏پرسیدم: "هی فلانی! كه چی! دنبال چی هستی؟ كه چی؟" طوری كه كم‏كم حس كردم همین جمله را دارم بلند بلند از خودم می‏پرسم و دیدم كه یكی كه قد كوتاهی داشت و لاغر بود و مرد بود و عینك داشت، دارد به من می‏خندد و سرش را تكان می‏دهد و با چشم‏هایش دارد از من سوال می‏كند كه چی؟ چی می‏خوای؟ دنبال چی هستی؟ سعی كردم چشم بدزدم و مثلا به مردمی كه مثل من منتظر ورود به سالن هستند، نگاه كنم. اما مردم نبودند و آخرین نفرشان از لای در سرید تو و دربان در را بست و من یكباره دویدم كه جا نمانده باشم كه در بسته شد و من مثل همیشه به در بسته زدم و دربان اعتنایی نكرد و من باز به در بسته زدم و سر چرخاندم كه ببینم كسی مرا پشت دری بسته می‏بیند یا نه كه دوباره چشمم خورد به چشم همان كسی كه قدی كوتاه داشت و لاغر بود و مرد بود و عینك داشت و داشت می‏خندید. لحظه‏ای نگاهش كردم. بعد خواستم سربچرخانم و سربسته، به در بسته بكوبم كه پرسید «كه چی؟ دنبال چی هستی؟ تو كه یك ده دقیقه‏ای بیشتر تحمل نمی‏كنی!» و من یكدفعه شدم مثل همیشة بعضی وقتها، كه كسی را می‏بینم كه چیزی می‏گوید و من به نظرم می‏رسد كه این كس را قبلا دیده‏ام كه همین چیز را می‏گوید. و هر چه آن كس چیز می‏گوید، من دنبال این هستم كه بفهمم همین لحظه را قبلا كجا دیده بودم. توی یك خوابی؟ توی یك خیالی؟ توی یك خیابانی؟ جلوی در یك سینمایی؟ كه دوباره پرسید: "نمی‏خوای بگی دنبال چی هستی؟" پرسیدم:"ببخشید شما؟" گفت:"می‏شناسمت، ایرونی هستی، كارگردانی، فلانی هستی." و من مثل همیشة بعضی وقتها كه یكی مرا می‏شناسد و من او را نمی‏شناسم، لبخند زدم و احترام كردم و ما مخلصیم گفتم و دنبال یك ناجی گشتم كه از چند قدمی مرا صدا كند كه: بیا و من باز قیافة كسانی را بگیرم كه خیلی دیرم شده و قیافة كسانی را بگیرم كه خیلی كار دارند، فقط برای آنكه نمانده باشم و همینطوری گیر ویر كسی نیفتاده باشم كه هی سوال می‏كند و جواب می‏طلبد و اصرار می‏كند كه انكار كنم و از من قول و قرار بعدی می‏خواهد و مصاحبه می‏خواهد و خواندن فیلمنامه می‏خواهد و همه آن چیزهای دیگری را می‏خواهد كه من ندارم بدهم یا نمی‏خواهم بدهم. از پول و وقت و حال تا وعدة یك قیل و قال و بعد خجالتش را می‏كشم، وقتی كه خجالت دیگر نه پول می‏خواهد نه وقت و نه حال و نه وعده قیل و قال. كه باز پرسید: "شاید خودتم نمی‏دونی دنبال چی هستی. ولی من می‏دونم. خواستی دنبالم بیا ازم بپرس" و رفت.
 
صداقتش را بخواهید این بار هم مثل همیشة بعضی وقتها برای اولین بار، دلم خواست دنبال یك مزاحم بدوم و حتی اگر او انكار كرد من اصرار كنم و اگر او مصاحبه نخواست من مصاحبه پس بدهم و اگر او فیلمنامه‏اش را نداد بخوانم، من بگیرم و بخوانم و حتی اگر او پول و وقت و حالی از من نخواست من به زور به او بدهم... اما نرفتم. می‏پرسید چرا؟ برای آنكه او خلاف عادت توقع من رفتار كرده بود و من آمادگی نداشتم رفتاری كنم كه آمادگی نداشتم. او چند قدم دور شد، بعد پیچید سمت خیابان، دوباره برگشت و پشتش را نگاه كرد تا ببیند دنبالش رفته‏ام یا نه و من فوری سرم را از او برگرداندم كه یعنی كنجكاوی‏ام را تحریك نكرده است و او تا آن سوی خیابان رفت و جلوی یك تاكسی را گرفت و سوار شد و رفت و صداقتش را بخواهید من مثل همیشه دلم نمی‏خواست رفته باشد. چون مزاحم‏های سمج وقتی كه نیستند خیلی مهربانند و جایشان خیلی خالی است و آدم خیلی دلش هوای آنها را می‏كند و اگر بشود مزاحم‏ها درست وقتی كه نیستند، باشند، آدم راحت تحملشان می‏كند بعد دوباره به در بسته زدم و دربان در را باز كرد و من فهمیدم كه او در بازكن است چون همة دربان‏ها كسانی هستند كه درها را فقط می‏بندند و یكی دیگر چراغ قوه انداخت و من توی یك صندلی فرو رفتم و یك ده دقیقه‏ای بعد از سالن آمده بودم بیرون و طوری كه درباز كن نبیند، داشتم از در خروجی خارج می‏شدم و شدم و از پله‏ها پایین می‏رفتم و رفتم و جدول را در می‏آوردم و آوردم كه ببینم كدام فیلم را بهتر است در كدام سالن دیگر ببینم كه دستی وارد كادر شد و جدول را تا كرد و پرسید: "كه چی؟ دنبال چی هستی؟" و من آنقدر غافلگیر شدم كه حتی نتوانستم دوباره بپرسم شما؟ در عوض او پرسید: "تو كه دلت می‏خواست دنبال من بیای، چرا نیامدی؟!" و من تازه پرسیدم: "ببخشین شما؟" گفت: "نقاشم، یك نقاش گمنام و دوره گرد" و ساكش را باز كرد و یك پارچه بزرگ را در آورد و روی زمین ولو كرد: پارچه‏ای بود مثل سردر سینما، اما وقتی كه بازتر شد، چند برابر یك سردر شد و رویش پر از نقاشی كله‏هایی بود كه هر كدام اندازه یك كله واقعی بود، اما پر از خاك زمین‏هایی كه لابد همینطوری رویش ولو شده بود و بعد قلم و رنگهایش را درآورد و گفت: "بكشم؟" پرسیدم: "چی رو؟" گفت: " نقش تو" گفتم: " كه چی؟" گفت:" تا بفهمی دنبال چی هستی؟" گفتم: "تو دنبال چی هستی؟" گفت: "این نقشو ببین، ماركزه؛ گابریل گارسیای بزرگ. این برتولوچیه. این وندرسه. این كوروساواست. این یكی گمنامه. این یكی گمنام تره." گفتم: "خب كه چی؟" گفت: "همة اینا ده دقیقه وقتشونو دادن به من تا نقششون بیاد روی این پارچه. از تو هم ده دقیقه وقت می‏خوام. می‏دی؟" گفتم: "كه چی بشه؟" گفت: "كاسب نیستم. ژورنالیست نیستم. جایی هم چاپ نمی‏شه." پرسیدم: "پس فایده‏اش برای تو چیه؟" گفت: "خسته می‏شی، بشین روی این صندلی." و یك چهارپایه تاشو را باز كرد و من نشستم. گفت: "حالا وقت یك معامله‏ست. تو خریدار پاسخ سوالی، من خریدار یك نقش. اهل معامله هستی؟" گفتم:"چه معامله‏ای؟ اگر معاملة كلاه باشد عادت دارم. گاهی بر سرم می‏گذارند و گاهی از سرم برمی‏دارند." و او بی‏آنكه منتظر جواب من باشد قلم را به رنگ زد و تا ده سانتی چشمهای من چشمهایش را نزدیك كرد و آهسته گفت:"فقط به چشمهای من نگاه كن و پلك نزن. چون من چهره همه را فقط از چشمهایشان می‏كشم. چهرة فرانچسكو رزی را از پنج سانتی كشیدم. ماركز را از سه سانتی. اون گمنامه رو از هشت سانتی، دلیلش را هم نپرس كه چیز مهمی نیس. هر كس برای كار گل و دل یك قلقی داره." و بعد شروع كرد به كشیدن چهرة من. اما انگار چیزهایی را كه خودش می‏دانست می‏كشید. چون آنقدر به من از نزدیك نگاه می‏كرد كه من باور نكردم جز چشمهای من چیزی از چهره‏ام را ببیند و حتی بی‏آنكه به پارچه نگاه كند قلم می‏زد. پرسیدم: "نگفتی دنبال چی هستم؟" گفت:" تو دنبال همون چیزی هستی كه من دنبالش هستم." گفتم:" دنبال چی هستی؟" گفت:" می‏خوام شبها قبل از خواب به دلم بگم كه منم سهم فرهنگی مو به دنیا پرداخت كردم." گفتم: "با یه مشت نقش خاك و خلی از یه مشت آدم مشهور و گمنام كه قرار هم نیس جایی چاپ بشه، یا حتی به دیواری بچسبه؟" گفت: "به كاربردش فكر نكن. من اصالتو به فایده نمی‏دم. اینو از شما شرقی‏ها یاد گرفتم." گفتم: "حالا چرا نقش منو می‏زنی روی این پارچه؟" گفت: "تو رو نمی‏كشم. یك كارگردان ایرانی‏رو می‏كشم. می‏دونی هر سال چند تا فیلم توی دنیا می‏سازن؟" گفتم: "می‏گن دو هزار تا." گفت:"چند تاشو كشور شما می سازه؟" گفتم:" شاید پنجاه تا." گفت: "پس شما یك چهلم فیلم دنیارو می‏سازین. تازه هزار تاشو هند می‏سازه، ششصد تا شو امریكا، چهارصد تا شم بقیه دنیا، پس شما منهای امریكا و هند یك هشتم فیلم دنیا رو می‏سازین. خوبه، نه؟ تازه یه دهه‏ست كه فقط سینمای چین و ایران حرف اصلی رو می‏زنن. خوبه، نه؟ خوبه دیگه. قضیة مالیات دادن به فرهنگ بشریته." گفتم: "فیلمهای امریكایی نود و پنج درصد سینمای دنیا رو قبضه كردن، این كجاش خوبه؟" گفت: "دوباره زدی به اصالت فایده. دنیا رو فایده‏هاش عوض نمی‏كنه، ارزشهاش عوض می‏كنه. اینو از سینمای شما یاد گرفتم. مهم اینه كه حضور داشته باشی و سهم تو بدی. گیریم روی یه پارچه خاك و خلی كه هیچ جا نقشهاش چاپ نمی‏شه و به سینه هیچ دیواری نمی‏خوره. تو هم دنبال همینی، نه؟ همه دنبال همین‏اند. واسة همینم می‏آن سراغ هنر اما بعد یادشون می‏ره، می‏دونی چرا؟ برای اینكه همه مثل كوچیكی‏های من وقتی كه بچه‏ان، می‏خوان با یه تابلوی نقاشی دنیا رو عوض كنند. بعد كه بزرگ می‏شن و می‏بینن نمی‏شه، فكر می‏كنند نمی‏شه. می‏شه اما هر كی قد خودش. سهم من همین پارچه خاك و خلیه، بسمه نه؟ خب نقاشی‏ام تموم شد." و دست از كار كشید و گفت:"حالا ببین این نقش خودته یا نه؟" و من برای اولین بار نقش واقعی خودم را دیدم و بعد گفت: "حالا زیر نقش‏ات مثل بقیه خطی به یادگار بنویس و امضاء كن." و من نوشتم: "به رسم یادگار قلمی شد، توسط جانی زندانی خاك، كه به دنیا آمد تا بدهی‏اش را به دل خودش ادا كند و برود" و امضاء كردم. خط را به دقت نگاه كرد و دوباره خندید و من یادم آمد كه این لحظه را هم انگار یكبار دیگر تجربه كرده بودم. خنده یكی كه همه چیز را می‏دانست و قد كوتاهی داشت و لاغر بود و مرد بود و عینك داشت و داشت به من می‏خندید و داشت می‏گفت: "صاحب همه نقش‏ها بدون آنكه همدیگر را دیده باشن، همة همین را نوشته‏اند." و من گفتم: "شاید تو به همة سوژه‏هایت همین را القاء كرده‏ای!" پرسید: "من؟" بعد خندید و گفت: "شاید" و بعد نقش مرا كمی به خاك خیابان مالید و گفت: " نه. بدون این خاك از واقعیت چیزی كم داره." بعد همه چیز را در كیفش گذاشت و رفت و جایش مثل همیشة بعضی وقتها، برای اولین بار خالی شد. خالی خالی.

همه آنها كه در سلام سینما حضور یافتند، یك روزی، در یك جایی، در یك حال همینطوری ای آمده بودند.

تيتراژ: 

نام فیلم: سلام سینما
(تقدیم به صدسال سینما)
فیلمنامه، تدوین و كارگردانی: محسن مخملباف

بازیگران:
آزاده زنگنه
مریم كیهان
فیض ا… قشلاقی
حمید قشلاقی
حامد قشلاقی
شقایق جودت
محمد هادی مختاریان
نادر فضلی
مازیار علیپور
محمد شاه محمدپور
آرزو قنبری
رضوانه فردوسی
میرهادی طیبی
عباس میرزایی
لطف ا… قشلاقی
مهتاب حسینی
سهیلا آوخ
الهام فاخر زاده
فرانك عمیدی
مریلا زارعی، نگار موهبت، رضا شمشكی، ژاله یزدیها، آزاده چهاربر، حمیده خاندانی، مریم فقیری، میرزا توكلی نیا، بابك بهارستان، آلبرت قدیمیان، امیر خطیب زاده، محمد فاریزی، نعمت الله عقدمی، حمیدرضا سام خانیانی، علی مجرد، بیتا عراقی، سهیلا زمانی فر، محمدرضا غفاری، حسین عبدی، هومن خلج، مرتضی احمدی، محسن حائری فر، مونا فهمیده، طاهره نقوایی، بهروز واحدی، شراره صداقت، بهاره چهاربر، رامین تمجید، خدیجه ولی زاده، دانیال فریور، حجت الله شمس، شهریار شیرشكن، محمود طالبیان، فریبا فقیری، نوید مسعودی فر، حمید داودبیگلو، ابوذر هدایتی، فرهاد بهمن شبستری، فرهاد رستم علیلو، ناصر یوسفی، لیلا صنوبر، بیتا عرب‎ بوربور، اسماعیل محمدبیگی، مرجان ریاحی، زهره رنجبر، شیما قمری، فهیمه احمدی، شهناز شهبازی، ماه منیر صادقی، فرشته اسماعیلی، اكبر تاری‎كلاش، محمود كیاها، ابراهیم سادات، سپهر میكائیلیان، بهتاش صنایعی ها، رضا نیك روش، حامد برقعی، صفورا حاجی‎عظیم، مسعود دانشور، نیلوفر العناء، میثم العناء، بهنام فرهمند،محمدرضا خلج، علیرضا حلبیان، سید مهدی موسوی، شباهنگ موسوی، افسانه حبیب، مهری اسدی، علیرضا شیردست، افشین حاجی داداشی، محمد اقبالی، حسن كرباسی، محمدرضا كلهری، فاطمه ولی زاده، غلامرضا مقدم و …

فیلمبردار: محمود كلاری
صدابردار: نظام الدین كیایی
مجری طرح: امیر لواسانی
مدیر تولید: محمدصادق آذین
دستیاران كارگردان:
محرم زینال زاده
بهرام عظیم پور
حمیدرضا صلاحمند
موسیقی: شهرداد روحانی
تهیه كننده: خانه فیلم سبز / خانه فيلم مخملباف
۸۱ دقیقه (از این فیلم یك تدوین ۳ ساعته برای تلویزیون آماده شد كه صدا و سیما حاضر به پخش آن نشد)، رنگی، ۱۳۷۳.
 

حضور بين المللی فيلم: 

۱. جشنواره بین المللی فیلم كن، فرانسه ۱۹۹۵ 
۲. جشنواره بین المللی فیلم لاروشل، فرانسه ۱۹۹۵ 
۳. جشنواره بین المللی فیلم لوكارنو، سوئیس ۱۹۹۵ 
۴. جشنواره بین المللی فیلم مونترال، كانادا ۱۹۹۵
۵. جشنواره بین المللی فیلم تورنتو، كانادا ۱۹۹۵
۶. جشنواره بین المللی فیلم ونكوور، كانادا ۱۹۹۵
۷. جشنواره بین المللی فیلم تائورمینا، ایتالیا ۱۹۹۵
۸. جشنواره بین المللی فیلم فجر، ایران ۱۹۹۵
۹. جشنواره بین المللی فیلم لوكاس، آلمان ۱۹۹۵ 
۱۰. جشنواره بین المللی فیلم شیكاگو، آمریكا ۱۹۹۵

۱۱. نوزدهمین جشنواره بین المللی فیلم سائو پائولو، برزیل ۱۹۹۵
۱۲. جشنواره بین المللی فیلم وین، اتریش ۱۹۹۵
۱۳. جشنواره فیلم های ایرانی در مركز فیلم شیكاگو، آمریكا ۱۹۹۵
۱۴. جشنواره بین المللی فیلم لندن، انگلستان ۱۹۹۵
۱۵. جشنواره بین المللی فیلم تسالونیكی، یونان ۱۹۹۵
۱۶. جشنواره بین المللی فیلم استكهلم، سوئد ۱۹۹۵
۱۷. جشنواره بین المللی فیلم نانت، فرانسه ۱۹۹۵ 
۱۸. جشنواره بین المللی فیلم رتردام، هلند ۱۹۹۶
۱۹. جشنواره بین المللی فیلم هنگ كنگ، هنگ كنگ ۱۹۹۶ 
۲۰. جشنواره بین المللی فیلم استانبول، تركیه ۱۹۹۶

۲۱. جشنواره بین المللی فیلم سن فرانسیسكو، آمریكا ۱۹۹۶
۲۲. جشنواره بین المللی فیلم مونیخ، آلمان ۱۹۹۶
۲۳. جشنواره بین المللی فیلم ملبورن، استرالیا ۱۹۹۶
۲۴. جشنواره بین المللی فیلم لایبزیگ، آلمان ۱۹۹۶
۲۵. چهاردهمین جشنواره بین المللی فیلم تورین، ایتالیا ۱۹۹۶
۲۶. جشنواره فیلم های ایرانی در مركز انجمن فیلم لینكلن، آمریكا ۱۹۹۶ 
۲۷. جشنواره بین المللی فیلم نیو دهلی، هند ۱۹۹۷
۲۸. جشنواره بین المللی فیلم سنگاپور، سنگاپور ۱۹۹۷
۲۹. جشنواره بین المللی فیلم كارلوویواری، جمهوری چك ۱۹۹۷
۳۰. جشنواره فیلم های ایرانی در سینماتك اونتاریو، كانادا ۱۹۹۷

۳۱. جشنواره فیلم های ایرانی در مونترال، كانادا ۱۹۹۷
۳۲. جشنواره فیلم های ایرانی در سینماتك پاسفیك ونكوور، كانادا ۱۹۹۷
۳۳. جشنواره فیلم های ایرانی در مركز فیلم شمال غرب پورتلند، آمریكا ۱۹۹۷
۳۴. جشنواره فیلم های ایرانی در مركز فیلم شیكاگو، آمریكا ۱۹۹۷
۳۵. جشنواره فیلم های ایرانی در آرشیو فیلم پاسفیك بركلی، آمریكا ۱۹۹۷
۳۶. جشنواره فیلم های ایرانی در موزه هنرهای بوستون، آمریكا ۱۹۹۷
۳۷. جشنواره فیلم های ایرانی در موزه هنرهای هیوستون، آمریكا ۱۹۹۷
۳۸. جشنواره فیلم های ایرانی در موزه هنرهای مدرن نیویورك، آمریكا ۱۹۹۷
۳۹. جشنواره فیلم های ایرانی در آرشیو فیلم UCLA، آمریكا ۱۹۹۷
۴۰. جشنواره فیلم های ایرانی درسینما تك كلیولند، كانادا ۱۹۹۷

۴۱. جشنواره بین المللی فیلم سنگاپور، سنگاپور ۱۹۹۷ 
۴۲. جشنواره بین المللی فیلم كپنهاگ، دانمارك ۱۹۹۷
۴۳. جشنواره فیلم های ایرانی در سینما تك بن، آلمان ۱۹۹۷
۴۴. جشنواره بین المللی فیلم هنگ كنگ، هنگ كنگ ۱۹۹۸
۴۵. جشنواره بین المللی فیلم اسلو، نروژ ۱۹۹۸
۴۶. جشنواره بین المللی فیلم ریكیاویك، ایسلند ۱۹۹۸
۴۷. جشنواره مدرسه فیلم تابستانی، جمهوری چك ۱۹۹۸
۴۸. جشنواره بین المللی فیلم سن فرانسیسكو، آمریكا ۱۹۹۸
۴۹. جشنواره بین المللی فیلم ریگا ، اسپانیا ۱۹۹۸
۵۰. جشنواره فیلم های ایرانی در موزه هنرهای معاصر لندن، انگلستان ۱۹۹۸ 

۵۱. جشنواره بین المللی فیلم لوبیانا، لاتویا ۱۹۹۹ 
۵۲. جشنواره بین المللی فیلم بیروت، لبنان ۱۹۹۹
۵۳. جشنواره فیلم های ایرانی در سینما تك استكهلم، سوئد ۲۰۰۰
۵۴. جشنواره فیلم های ایرانی در آرشیو فیلم هاروارد، آمریكا ۲۰۰۰
۵۵. جشنواره فیلم های ایرانی در سینما تك پرتغال، ۲۰۰۱
۵۶. جشنواره فیلم های ایرانی در دانشگاه سان تافه، آمریكا ۲۰۰۱
۵۷. جشنواره بین المللی فیلم مسكو ،روسیه ۲۰۰۱
۵۸. موزه هنرهای ملی، انگلستان ۲۰۰۲
۵۹. انستیتوی فیلم دانمارک، دانمارک ۲۰۰۴
۶۰. جشنواره بین المللی فیلم ایروان، ارمنستان ۲۰۰۶

۶۱. جشنواره ملاقات فیلم پرادس، فرانسه ۲۰۰۶
۶۲. جشنواره بین المللی فیلم مونیخ، آلمان ۲۰۰۶
۶۳. جشنواره بین المللی فیلم آرسنال، لیتوانی ۲۰۰۶
۶۴. فیلم ۱۰۴ پنتین، فرانسه ۲۰۰۷
۶۵. جشنواره فیلم مستند گراند اکران، فرانسه ۲۰۰۷
۶۶. مرکز هنری کلن، آلمان ۲۰۰۷
۶۷. سینماتک - انستیتوی فیلم دانمارک، دانمارک ۲۰۱۳
۶۸. جشنواره بین المللی برخورد فیلم مستند، فرانسه ۲۰۱۳
۶۹. جشنواره بین المللی فیلم های مستند جیلاوا، جمهوری چک ۲۰۱۳
۷۰. جشنواره بین المللی فیلم های مستقل هنگ کنگ، هنگ کنگ ۲۰۱۴