خلاصه داستان:
محسن مخملباف برای ساختن فیلمی به مناسبت صدمین سال سینما، از طریق آگهی روزنامه، به علاقه مندان بازیگری در سینما اطلاع می دهد كه طی آزمونی تعدادی از آن ها را برخواهد گزید. در روز موعود جمعیت زیادی به محل آزمون هجوم می آورند و هر كس می كوشد خود را به محل آزمون نزدیك تر كند. این اشتیاق رفته رفته به سیلی تبدیل میشود و جمعیت، "در" بسته ای را كه مانع نزدیك شدن آن ها به سینماست، از جا می كنند . در آن سوی " در" گشوده شده، هر یك از مشتاقان، در مقابل دوربین و در مقابل میز كارگردانی كه با استبدادی نمایشی، استعداد آن ها و علاقه شان را محك می زند، حرفی از شوق خود دارد و مُصر است كه " در" سینما بایستی گشوده شود و برای ورود همگان در عالم سینما می باید جایی باشد.
از این میان دو دختر شانزده ساله شهرستانی مشتاق تر از دیگرانند و از میان همه برگزیده می شوند. كارگردان میز قدرت خود را در اختیار آن دو دختر قرار می دهد تا هم نسلان لایق خود را خودشان انتخاب كنند. اما این دو دختر به محض آن كه پشت میز كارگردانی می نشینند، تغییر رویه می دهند و طی آزمونی سخت تر از كارگردان قبلی ، اكثر مشتاقان را لایق ورود به سینما نمی دانند. وقتی كارگردان آن ها را از پشت میز قدرت بلند می كند و به آن ها می گوید این هم یك آزمون بود، آن ها دوباره طعم تلخ آدمی معمولی بودن و بی قدرت بودن را تجربه می كنند.
۱. بهترین فیلم از جشنواره مونیخ، آلمان ۱۹۹۶
قضیه آن نقاش دوره گرد
یك روزی، در یك سفری، در یك خیابانی، جلوی در یك سینمایی، در یك همینطوریای ایستاده بودم، تا باز دری باز شود و فیلمی شروع شود و من بعد از یك ده دقیقهای حوصلهام سر برود و سالن را ترك كنم و بروم جلوی در یك سینمای دیگری و در یك حال همینطوری دیگری بایستم تا باز دری باز شود و فیلمی شروع شود و بعد از یك ده دقیقه دیگری حوصلهام سر برود و باز به قصد سالنی دیگر و فیلم دیگرتری آنجا را ترك كنم و آخر شب، مثل قبل از هر خوابی، دوباره از خودم بپرسم "كه چی؟"، "روز را دنبال چی بودهام؟"، "سفر را چرا آمدهام؟"و بكشم قضیه را به فلسفه "كه اصلا عمر را به دنبال چه بودهام؟ كه نبود!" و خوابم ببرد و صبح از خواب بلند شوم برای رفتن جلوی در یك سینمایی كه فیلمی ببینم ناتمام یا پشت در یك اتاقی بایستم در یك حال همینطوری ای كه اجازهای بگیرم برای ساختن فیلمی ناتمامتر یا بیآغاز یا بیسرانجام یا بدسرانجام و باز بپرسم "كه چی؟" "به دنبال چی هستم؟" "كه چی؟" "كه چی؟" كه ذهنم روی همین كلمه قفل شد و مثل همة احوالات همینطوری، هر بار به شكلی این جمله را از خودم میپرسیدم: "هی فلانی! كه چی! دنبال چی هستی؟ كه چی؟" طوری كه كمكم حس كردم همین جمله را دارم بلند بلند از خودم میپرسم و دیدم كه یكی كه قد كوتاهی داشت و لاغر بود و مرد بود و عینك داشت، دارد به من میخندد و سرش را تكان میدهد و با چشمهایش دارد از من سوال میكند كه چی؟ چی میخوای؟ دنبال چی هستی؟ سعی كردم چشم بدزدم و مثلا به مردمی كه مثل من منتظر ورود به سالن هستند، نگاه كنم. اما مردم نبودند و آخرین نفرشان از لای در سرید تو و دربان در را بست و من یكباره دویدم كه جا نمانده باشم كه در بسته شد و من مثل همیشه به در بسته زدم و دربان اعتنایی نكرد و من باز به در بسته زدم و سر چرخاندم كه ببینم كسی مرا پشت دری بسته میبیند یا نه كه دوباره چشمم خورد به چشم همان كسی كه قدی كوتاه داشت و لاغر بود و مرد بود و عینك داشت و داشت میخندید. لحظهای نگاهش كردم. بعد خواستم سربچرخانم و سربسته، به در بسته بكوبم كه پرسید «كه چی؟ دنبال چی هستی؟ تو كه یك ده دقیقهای بیشتر تحمل نمیكنی!» و من یكدفعه شدم مثل همیشة بعضی وقتها، كه كسی را میبینم كه چیزی میگوید و من به نظرم میرسد كه این كس را قبلا دیدهام كه همین چیز را میگوید. و هر چه آن كس چیز میگوید، من دنبال این هستم كه بفهمم همین لحظه را قبلا كجا دیده بودم. توی یك خوابی؟ توی یك خیالی؟ توی یك خیابانی؟ جلوی در یك سینمایی؟ كه دوباره پرسید: "نمیخوای بگی دنبال چی هستی؟" پرسیدم:"ببخشید شما؟" گفت:"میشناسمت، ایرونی هستی، كارگردانی، فلانی هستی." و من مثل همیشة بعضی وقتها كه یكی مرا میشناسد و من او را نمیشناسم، لبخند زدم و احترام كردم و ما مخلصیم گفتم و دنبال یك ناجی گشتم كه از چند قدمی مرا صدا كند كه: بیا و من باز قیافة كسانی را بگیرم كه خیلی دیرم شده و قیافة كسانی را بگیرم كه خیلی كار دارند، فقط برای آنكه نمانده باشم و همینطوری گیر ویر كسی نیفتاده باشم كه هی سوال میكند و جواب میطلبد و اصرار میكند كه انكار كنم و از من قول و قرار بعدی میخواهد و مصاحبه میخواهد و خواندن فیلمنامه میخواهد و همه آن چیزهای دیگری را میخواهد كه من ندارم بدهم یا نمیخواهم بدهم. از پول و وقت و حال تا وعدة یك قیل و قال و بعد خجالتش را میكشم، وقتی كه خجالت دیگر نه پول میخواهد نه وقت و نه حال و نه وعده قیل و قال. كه باز پرسید: "شاید خودتم نمیدونی دنبال چی هستی. ولی من میدونم. خواستی دنبالم بیا ازم بپرس" و رفت.
صداقتش را بخواهید این بار هم مثل همیشة بعضی وقتها برای اولین بار، دلم خواست دنبال یك مزاحم بدوم و حتی اگر او انكار كرد من اصرار كنم و اگر او مصاحبه نخواست من مصاحبه پس بدهم و اگر او فیلمنامهاش را نداد بخوانم، من بگیرم و بخوانم و حتی اگر او پول و وقت و حالی از من نخواست من به زور به او بدهم... اما نرفتم. میپرسید چرا؟ برای آنكه او خلاف عادت توقع من رفتار كرده بود و من آمادگی نداشتم رفتاری كنم كه آمادگی نداشتم. او چند قدم دور شد، بعد پیچید سمت خیابان، دوباره برگشت و پشتش را نگاه كرد تا ببیند دنبالش رفتهام یا نه و من فوری سرم را از او برگرداندم كه یعنی كنجكاویام را تحریك نكرده است و او تا آن سوی خیابان رفت و جلوی یك تاكسی را گرفت و سوار شد و رفت و صداقتش را بخواهید من مثل همیشه دلم نمیخواست رفته باشد. چون مزاحمهای سمج وقتی كه نیستند خیلی مهربانند و جایشان خیلی خالی است و آدم خیلی دلش هوای آنها را میكند و اگر بشود مزاحمها درست وقتی كه نیستند، باشند، آدم راحت تحملشان میكند بعد دوباره به در بسته زدم و دربان در را باز كرد و من فهمیدم كه او در بازكن است چون همة دربانها كسانی هستند كه درها را فقط میبندند و یكی دیگر چراغ قوه انداخت و من توی یك صندلی فرو رفتم و یك ده دقیقهای بعد از سالن آمده بودم بیرون و طوری كه درباز كن نبیند، داشتم از در خروجی خارج میشدم و شدم و از پلهها پایین میرفتم و رفتم و جدول را در میآوردم و آوردم كه ببینم كدام فیلم را بهتر است در كدام سالن دیگر ببینم كه دستی وارد كادر شد و جدول را تا كرد و پرسید: "كه چی؟ دنبال چی هستی؟" و من آنقدر غافلگیر شدم كه حتی نتوانستم دوباره بپرسم شما؟ در عوض او پرسید: "تو كه دلت میخواست دنبال من بیای، چرا نیامدی؟!" و من تازه پرسیدم: "ببخشین شما؟" گفت: "نقاشم، یك نقاش گمنام و دوره گرد" و ساكش را باز كرد و یك پارچه بزرگ را در آورد و روی زمین ولو كرد: پارچهای بود مثل سردر سینما، اما وقتی كه بازتر شد، چند برابر یك سردر شد و رویش پر از نقاشی كلههایی بود كه هر كدام اندازه یك كله واقعی بود، اما پر از خاك زمینهایی كه لابد همینطوری رویش ولو شده بود و بعد قلم و رنگهایش را درآورد و گفت: "بكشم؟" پرسیدم: "چی رو؟" گفت: " نقش تو" گفتم: " كه چی؟" گفت:" تا بفهمی دنبال چی هستی؟" گفتم: "تو دنبال چی هستی؟" گفت: "این نقشو ببین، ماركزه؛ گابریل گارسیای بزرگ. این برتولوچیه. این وندرسه. این كوروساواست. این یكی گمنامه. این یكی گمنام تره." گفتم: "خب كه چی؟" گفت: "همة اینا ده دقیقه وقتشونو دادن به من تا نقششون بیاد روی این پارچه. از تو هم ده دقیقه وقت میخوام. میدی؟" گفتم: "كه چی بشه؟" گفت: "كاسب نیستم. ژورنالیست نیستم. جایی هم چاپ نمیشه." پرسیدم: "پس فایدهاش برای تو چیه؟" گفت: "خسته میشی، بشین روی این صندلی." و یك چهارپایه تاشو را باز كرد و من نشستم. گفت: "حالا وقت یك معاملهست. تو خریدار پاسخ سوالی، من خریدار یك نقش. اهل معامله هستی؟" گفتم:"چه معاملهای؟ اگر معاملة كلاه باشد عادت دارم. گاهی بر سرم میگذارند و گاهی از سرم برمیدارند." و او بیآنكه منتظر جواب من باشد قلم را به رنگ زد و تا ده سانتی چشمهای من چشمهایش را نزدیك كرد و آهسته گفت:"فقط به چشمهای من نگاه كن و پلك نزن. چون من چهره همه را فقط از چشمهایشان میكشم. چهرة فرانچسكو رزی را از پنج سانتی كشیدم. ماركز را از سه سانتی. اون گمنامه رو از هشت سانتی، دلیلش را هم نپرس كه چیز مهمی نیس. هر كس برای كار گل و دل یك قلقی داره." و بعد شروع كرد به كشیدن چهرة من. اما انگار چیزهایی را كه خودش میدانست میكشید. چون آنقدر به من از نزدیك نگاه میكرد كه من باور نكردم جز چشمهای من چیزی از چهرهام را ببیند و حتی بیآنكه به پارچه نگاه كند قلم میزد. پرسیدم: "نگفتی دنبال چی هستم؟" گفت:" تو دنبال همون چیزی هستی كه من دنبالش هستم." گفتم:" دنبال چی هستی؟" گفت:" میخوام شبها قبل از خواب به دلم بگم كه منم سهم فرهنگی مو به دنیا پرداخت كردم." گفتم: "با یه مشت نقش خاك و خلی از یه مشت آدم مشهور و گمنام كه قرار هم نیس جایی چاپ بشه، یا حتی به دیواری بچسبه؟" گفت: "به كاربردش فكر نكن. من اصالتو به فایده نمیدم. اینو از شما شرقیها یاد گرفتم." گفتم: "حالا چرا نقش منو میزنی روی این پارچه؟" گفت: "تو رو نمیكشم. یك كارگردان ایرانیرو میكشم. میدونی هر سال چند تا فیلم توی دنیا میسازن؟" گفتم: "میگن دو هزار تا." گفت:"چند تاشو كشور شما می سازه؟" گفتم:" شاید پنجاه تا." گفت: "پس شما یك چهلم فیلم دنیارو میسازین. تازه هزار تاشو هند میسازه، ششصد تا شو امریكا، چهارصد تا شم بقیه دنیا، پس شما منهای امریكا و هند یك هشتم فیلم دنیا رو میسازین. خوبه، نه؟ تازه یه دههست كه فقط سینمای چین و ایران حرف اصلی رو میزنن. خوبه، نه؟ خوبه دیگه. قضیة مالیات دادن به فرهنگ بشریته." گفتم: "فیلمهای امریكایی نود و پنج درصد سینمای دنیا رو قبضه كردن، این كجاش خوبه؟" گفت: "دوباره زدی به اصالت فایده. دنیا رو فایدههاش عوض نمیكنه، ارزشهاش عوض میكنه. اینو از سینمای شما یاد گرفتم. مهم اینه كه حضور داشته باشی و سهم تو بدی. گیریم روی یه پارچه خاك و خلی كه هیچ جا نقشهاش چاپ نمیشه و به سینه هیچ دیواری نمیخوره. تو هم دنبال همینی، نه؟ همه دنبال همیناند. واسة همینم میآن سراغ هنر اما بعد یادشون میره، میدونی چرا؟ برای اینكه همه مثل كوچیكیهای من وقتی كه بچهان، میخوان با یه تابلوی نقاشی دنیا رو عوض كنند. بعد كه بزرگ میشن و میبینن نمیشه، فكر میكنند نمیشه. میشه اما هر كی قد خودش. سهم من همین پارچه خاك و خلیه، بسمه نه؟ خب نقاشیام تموم شد." و دست از كار كشید و گفت:"حالا ببین این نقش خودته یا نه؟" و من برای اولین بار نقش واقعی خودم را دیدم و بعد گفت: "حالا زیر نقشات مثل بقیه خطی به یادگار بنویس و امضاء كن." و من نوشتم: "به رسم یادگار قلمی شد، توسط جانی زندانی خاك، كه به دنیا آمد تا بدهیاش را به دل خودش ادا كند و برود" و امضاء كردم. خط را به دقت نگاه كرد و دوباره خندید و من یادم آمد كه این لحظه را هم انگار یكبار دیگر تجربه كرده بودم. خنده یكی كه همه چیز را میدانست و قد كوتاهی داشت و لاغر بود و مرد بود و عینك داشت و داشت به من میخندید و داشت میگفت: "صاحب همه نقشها بدون آنكه همدیگر را دیده باشن، همة همین را نوشتهاند." و من گفتم: "شاید تو به همة سوژههایت همین را القاء كردهای!" پرسید: "من؟" بعد خندید و گفت: "شاید" و بعد نقش مرا كمی به خاك خیابان مالید و گفت: " نه. بدون این خاك از واقعیت چیزی كم داره." بعد همه چیز را در كیفش گذاشت و رفت و جایش مثل همیشة بعضی وقتها، برای اولین بار خالی شد. خالی خالی.
همه آنها كه در سلام سینما حضور یافتند، یك روزی، در یك جایی، در یك حال همینطوری ای آمده بودند.
نام فیلم: سلام سینما
(تقدیم به صدسال سینما)
فیلمنامه، تدوین و كارگردانی: محسن مخملباف
بازیگران:
آزاده زنگنه
مریم كیهان
فیض ا… قشلاقی
حمید قشلاقی
حامد قشلاقی
شقایق جودت
محمد هادی مختاریان
نادر فضلی
مازیار علیپور
محمد شاه محمدپور
آرزو قنبری
رضوانه فردوسی
میرهادی طیبی
عباس میرزایی
لطف ا… قشلاقی
مهتاب حسینی
سهیلا آوخ
الهام فاخر زاده
فرانك عمیدی
مریلا زارعی، نگار موهبت، رضا شمشكی، ژاله یزدیها، آزاده چهاربر، حمیده خاندانی، مریم فقیری، میرزا توكلی نیا، بابك بهارستان، آلبرت قدیمیان، امیر خطیب زاده، محمد فاریزی، نعمت الله عقدمی، حمیدرضا سام خانیانی، علی مجرد، بیتا عراقی، سهیلا زمانی فر، محمدرضا غفاری، حسین عبدی، هومن خلج، مرتضی احمدی، محسن حائری فر، مونا فهمیده، طاهره نقوایی، بهروز واحدی، شراره صداقت، بهاره چهاربر، رامین تمجید، خدیجه ولی زاده، دانیال فریور، حجت الله شمس، شهریار شیرشكن، محمود طالبیان، فریبا فقیری، نوید مسعودی فر، حمید داودبیگلو، ابوذر هدایتی، فرهاد بهمن شبستری، فرهاد رستم علیلو، ناصر یوسفی، لیلا صنوبر، بیتا عرب بوربور، اسماعیل محمدبیگی، مرجان ریاحی، زهره رنجبر، شیما قمری، فهیمه احمدی، شهناز شهبازی، ماه منیر صادقی، فرشته اسماعیلی، اكبر تاریكلاش، محمود كیاها، ابراهیم سادات، سپهر میكائیلیان، بهتاش صنایعی ها، رضا نیك روش، حامد برقعی، صفورا حاجیعظیم، مسعود دانشور، نیلوفر العناء، میثم العناء، بهنام فرهمند،محمدرضا خلج، علیرضا حلبیان، سید مهدی موسوی، شباهنگ موسوی، افسانه حبیب، مهری اسدی، علیرضا شیردست، افشین حاجی داداشی، محمد اقبالی، حسن كرباسی، محمدرضا كلهری، فاطمه ولی زاده، غلامرضا مقدم و …
فیلمبردار: محمود كلاری
صدابردار: نظام الدین كیایی
مجری طرح: امیر لواسانی
مدیر تولید: محمدصادق آذین
دستیاران كارگردان:
محرم زینال زاده
بهرام عظیم پور
حمیدرضا صلاحمند
موسیقی: شهرداد روحانی
تهیه كننده: خانه فیلم سبز / خانه فيلم مخملباف
۸۱ دقیقه (از این فیلم یك تدوین ۳ ساعته برای تلویزیون آماده شد كه صدا و سیما حاضر به پخش آن نشد)، رنگی، ۱۳۷۳.
۱. جشنواره بین المللی فیلم كن، فرانسه ۱۹۹۵
۲. جشنواره بین المللی فیلم لاروشل، فرانسه ۱۹۹۵
۳. جشنواره بین المللی فیلم لوكارنو، سوئیس ۱۹۹۵
۴. جشنواره بین المللی فیلم مونترال، كانادا ۱۹۹۵
۵. جشنواره بین المللی فیلم تورنتو، كانادا ۱۹۹۵
۶. جشنواره بین المللی فیلم ونكوور، كانادا ۱۹۹۵
۷. جشنواره بین المللی فیلم تائورمینا، ایتالیا ۱۹۹۵
۸. جشنواره بین المللی فیلم فجر، ایران ۱۹۹۵
۹. جشنواره بین المللی فیلم لوكاس، آلمان ۱۹۹۵
۱۰. جشنواره بین المللی فیلم شیكاگو، آمریكا ۱۹۹۵
۱۱. نوزدهمین جشنواره بین المللی فیلم سائو پائولو، برزیل ۱۹۹۵
۱۲. جشنواره بین المللی فیلم وین، اتریش ۱۹۹۵
۱۳. جشنواره فیلم های ایرانی در مركز فیلم شیكاگو، آمریكا ۱۹۹۵
۱۴. جشنواره بین المللی فیلم لندن، انگلستان ۱۹۹۵
۱۵. جشنواره بین المللی فیلم تسالونیكی، یونان ۱۹۹۵
۱۶. جشنواره بین المللی فیلم استكهلم، سوئد ۱۹۹۵
۱۷. جشنواره بین المللی فیلم نانت، فرانسه ۱۹۹۵
۱۸. جشنواره بین المللی فیلم رتردام، هلند ۱۹۹۶
۱۹. جشنواره بین المللی فیلم هنگ كنگ، هنگ كنگ ۱۹۹۶
۲۰. جشنواره بین المللی فیلم استانبول، تركیه ۱۹۹۶
۲۱. جشنواره بین المللی فیلم سن فرانسیسكو، آمریكا ۱۹۹۶
۲۲. جشنواره بین المللی فیلم مونیخ، آلمان ۱۹۹۶
۲۳. جشنواره بین المللی فیلم ملبورن، استرالیا ۱۹۹۶
۲۴. جشنواره بین المللی فیلم لایبزیگ، آلمان ۱۹۹۶
۲۵. چهاردهمین جشنواره بین المللی فیلم تورین، ایتالیا ۱۹۹۶
۲۶. جشنواره فیلم های ایرانی در مركز انجمن فیلم لینكلن، آمریكا ۱۹۹۶
۲۷. جشنواره بین المللی فیلم نیو دهلی، هند ۱۹۹۷
۲۸. جشنواره بین المللی فیلم سنگاپور، سنگاپور ۱۹۹۷
۲۹. جشنواره بین المللی فیلم كارلوویواری، جمهوری چك ۱۹۹۷
۳۰. جشنواره فیلم های ایرانی در سینماتك اونتاریو، كانادا ۱۹۹۷
۳۱. جشنواره فیلم های ایرانی در مونترال، كانادا ۱۹۹۷
۳۲. جشنواره فیلم های ایرانی در سینماتك پاسفیك ونكوور، كانادا ۱۹۹۷
۳۳. جشنواره فیلم های ایرانی در مركز فیلم شمال غرب پورتلند، آمریكا ۱۹۹۷
۳۴. جشنواره فیلم های ایرانی در مركز فیلم شیكاگو، آمریكا ۱۹۹۷
۳۵. جشنواره فیلم های ایرانی در آرشیو فیلم پاسفیك بركلی، آمریكا ۱۹۹۷
۳۶. جشنواره فیلم های ایرانی در موزه هنرهای بوستون، آمریكا ۱۹۹۷
۳۷. جشنواره فیلم های ایرانی در موزه هنرهای هیوستون، آمریكا ۱۹۹۷
۳۸. جشنواره فیلم های ایرانی در موزه هنرهای مدرن نیویورك، آمریكا ۱۹۹۷
۳۹. جشنواره فیلم های ایرانی در آرشیو فیلم UCLA، آمریكا ۱۹۹۷
۴۰. جشنواره فیلم های ایرانی درسینما تك كلیولند، كانادا ۱۹۹۷
۴۱. جشنواره بین المللی فیلم سنگاپور، سنگاپور ۱۹۹۷
۴۲. جشنواره بین المللی فیلم كپنهاگ، دانمارك ۱۹۹۷
۴۳. جشنواره فیلم های ایرانی در سینما تك بن، آلمان ۱۹۹۷
۴۴. جشنواره بین المللی فیلم هنگ كنگ، هنگ كنگ ۱۹۹۸
۴۵. جشنواره بین المللی فیلم اسلو، نروژ ۱۹۹۸
۴۶. جشنواره بین المللی فیلم ریكیاویك، ایسلند ۱۹۹۸
۴۷. جشنواره مدرسه فیلم تابستانی، جمهوری چك ۱۹۹۸
۴۸. جشنواره بین المللی فیلم سن فرانسیسكو، آمریكا ۱۹۹۸
۴۹. جشنواره بین المللی فیلم ریگا ، اسپانیا ۱۹۹۸
۵۰. جشنواره فیلم های ایرانی در موزه هنرهای معاصر لندن، انگلستان ۱۹۹۸
۵۱. جشنواره بین المللی فیلم لوبیانا، لاتویا ۱۹۹۹
۵۲. جشنواره بین المللی فیلم بیروت، لبنان ۱۹۹۹
۵۳. جشنواره فیلم های ایرانی در سینما تك استكهلم، سوئد ۲۰۰۰
۵۴. جشنواره فیلم های ایرانی در آرشیو فیلم هاروارد، آمریكا ۲۰۰۰
۵۵. جشنواره فیلم های ایرانی در سینما تك پرتغال، ۲۰۰۱
۵۶. جشنواره فیلم های ایرانی در دانشگاه سان تافه، آمریكا ۲۰۰۱
۵۷. جشنواره بین المللی فیلم مسكو ،روسیه ۲۰۰۱
۵۸. موزه هنرهای ملی، انگلستان ۲۰۰۲
۵۹. انستیتوی فیلم دانمارک، دانمارک ۲۰۰۴
۶۰. جشنواره بین المللی فیلم ایروان، ارمنستان ۲۰۰۶
۶۱. جشنواره ملاقات فیلم پرادس، فرانسه ۲۰۰۶
۶۲. جشنواره بین المللی فیلم مونیخ، آلمان ۲۰۰۶
۶۳. جشنواره بین المللی فیلم آرسنال، لیتوانی ۲۰۰۶
۶۴. فیلم ۱۰۴ پنتین، فرانسه ۲۰۰۷
۶۵. جشنواره فیلم مستند گراند اکران، فرانسه ۲۰۰۷
۶۶. مرکز هنری کلن، آلمان ۲۰۰۷
۶۷. سینماتک - انستیتوی فیلم دانمارک، دانمارک ۲۰۱۳
۶۸. جشنواره بین المللی برخورد فیلم مستند، فرانسه ۲۰۱۳
۶۹. جشنواره بین المللی فیلم های مستند جیلاوا، جمهوری چک ۲۰۱۳
۷۰. جشنواره بین المللی فیلم های مستقل هنگ کنگ، هنگ کنگ ۲۰۱۴