وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف - Makhmalbaf Family Official Website

گفتگو: فیلم روزی كه زن شدم ساخته مرضیه مشکینی

Sun, 25/03/2001 - 16:00

 
هفته نامه سينما جهان
۱۳۸۰
 
گفتگو با مرضیه مشکینی کارگردان فیلم روزی كه زن شدم
 
س: در فيلمت از مشكل زن بودن گفته اى، هيچ وقت فكر كرده اى كه اي كاش مرد بودى؟
مرضيه مشكينى: ماهيها وقتى كه توى رودخانه شنا مى كنند، از اين كه ماهى اند، ناراضى نيستند. اما وقتى به چنگال گربه اى گشنه از آب بيرون كشيده مى شن، از اين كه ماهى به دنيا اومدن، احساس نارضايتى مى كنند. پرنده هاى كوچك، وقتى عقابى وحشى در آسمون اونها رو شكار مى كنه، شايد آرزو مى كنند كه اى كاش ماهى بودند. اما در شرايط طبيعى، نه هيچ ماهى اى، آرزوى پرنده شدن داره، نه هيچ پرنده اى، آرزوى ماهى شدن. من خيلى ديدم كه در اطرافم زنهايى كه دچار مشكل شدن، آرزوى مرد بودن كردند اما هيچ وقت نديدم كه مردهايى كه در زندگى دچار مصيبت مى شن، آرزوى زن بودن كرده باشند. همين يك دليل كافى است كه بگيم زن بودن در كره زمين، موقعيت دشوارتريه.
   
س: روياى زن هاى فيلم تو چيه؟ اونها به دنبال چه چيزى هستند؟
مرضيه مشكينى: روياى زنهاى فيلم "روزى كه زن شدم" اين نيست كه ايكاش زن نبودند، روياشون اينه كه پيش از اينكه به عنوان يك زن به اونا نگاه بشه، به عنوان يك انسان، ديده بشن. مثلا وقتى كه بچه هستند، مثل پسرها به اونا به عنوان يك بچه نگاه بشه، نه به عنوان يك دخترى كه قراره به زودى زن بشه. در كودكى دختربچه ها از بازى توى كوچه محروم مى شن، چرا كه بايستى نقش زن، يعنى يك آدم عاقل و بالغ رو بازى كنن. توى جوونى از حضور اجتماعى اونا جلوگيرى مى شه، چون كه مردها، شوهراشون، بابت حضور اجتماعى اونا مذمت مى شن. چون كه سنتها احترام و سهم تاريخى شونو از اونا مى طلبند. چون كه اگه يه زن روستايى بخواد شهرى تر رفتار كنه، روح قبيله اش آزرده مى شه. چون كه اگه يه زن شهرى مثلا بخواد در يك محله پرت و دور افتاده، دوچرخه سوارى كنه، ممكنه باد بوى زن بودن اونو به خيابوناى شهر ببره و شهر بيمار رو تحريك كنه. پس دختربچه، بايد بچگى اش قربانى زن بودن بعدى اش بشه. جوونى اش و وجه اجتماعى ـ انسانى اش، بايد قربونى وجه عاطفى و لطيفش بشه. اينه كه تازگى و طراوت و زيبايى براى زن به زندانش تبديل مى شه و زن قربانى زن بودن خودش مى شه. و وقتى خبردار مى شه كه ديگه پير شده و ديگه وجه سكسى اش از اهميت افتاده و حالا مى توونه به عنوان يك انسان و يك موجود اجتماعى، توى خيابون مثلا راه بره. اما ديگه از اون انرژى كودكى و جوونى اش خبرى نيست و كم كم خودش هم گوشه خلوت خونه شو به هر جايى ترجيح مى ده.
س: موضوع فيلم روزى كه زن شدم، دشواريهاى موقعيت زن بودن در جامعه ايرانه. دليل استقبال جشنواره ها يا تماشاچيان كشورهاى ديگه چيه؟ آيا اين نوع مشكلات براى كشورهاى ديگه هم مطرحه؟
مرضيه مشكينى: در يك جايى خوندم، در بعضى از قبايل آفريقايى، وقتى يه دخترى به سن ده سالگى مى رسه، ديگه حق نداره پدرش رو كه به سفر مى ره حتى براى خداحافظى بغل كنه. توى يونان، يه زن يونانى به من گفت: اين فيلم ايرانى نيست، يونانيه و اين مشكل، مشكل ما هم هست. توى كشور كره، به اين فيلم به خاطر مطرح كردن مشكلات زن آسيايى جايزه دادند. در بيانيه هيات داوران شيكاگو از مطرح كردن مشكلات زن شرقى نام بردن. من فكر مى كنم هنوز در كره زمين زنها از موقعيت برابرى نسبت به مردها برخوردار نيستند و اين به شرق تنها هم مربوط نمى شه. مشكل زن بودن، مشكل كره زمينه. منتهى در بعضى كشورها اين مشكل، مشكلتره. مگه چند تا رئيس جمهور زن توى دنيا وجود داره، از اين مى شه نتيجه گرفت كه بالاترين مديريتهاى كره زمين، مردونه است. ببينيد چند تا از نمايندگان مجلس، در هر كشورى زن هستن. در همه مجالس دنيا زنها در اقليت هستن، در حالى كه نيمى از جمعيت كره زمين رو زنها تشكيل مى دن. معنى اش اينه كه قوانين بيشتر كشورها توسط مردها نوشته مى شه، پس قوانين بيشتر مردونه است. ببينيد چند در صد از كارگردانهاى سينما در كره زمين زن هستن. تعداد زنهاى كارگردان كره زمين، كمتر از ده درصد مردهاى كارگردانه. توى همين ايران خودمون، در مقابل پونصد كارگردان مرد، فقط حدود ده تا زن كارگردان داريم. همين موضوع راجع به علوم پزشكى و چيزهاى ديگه هم هست. به قولى تاريخ بشر، تاريخ مردهاست. پس توى چنين دنيايى و در چنين وضعى هر كى از مشكل زن بودن حرف بزنه، از مشكل نيمى از كره زمين حرف زده.
س: در قصه اول ـ حواـ دخترى هست كه به سن نه سالگى مى رسه و مادربزرگش از او مى خواد كه آداب زن شدن را رعايت كنه. اما مادر آن دختر برخورد عاطفى ترى داره و سعى مى كنه براى دخترش، پيش مادربزرگ وساطت كنه و براى يك ساعت باقى مانده كودكى حوا، مرخصى كودكانه بگيره و موفق هم مى شه. مادربزرگ رضايت مى ده كه از ساعت يازده تا ساعت دوازده كه همان يك ساعت باقى مانده به لحظه تولد اونه، حوا بتوونه به كوچه بره و با دوستان كودكى اش خداحافظى كنه، به شرط اون كه سر ساعت دوازده به خانه برگرده. حوا موافقت مى كنه، اما مادربزرگ باز هم دلش رضايت نمى ده و چوب خشكى را به دست حوا مى ده كه لحظه به لحظه آن را زير نور خورشيد بگيره، تا اگر سايه نداشت، حوا بفهمه كه ظهر شده و بايستى به خانه برگرده. اين چوب كه يك قطعه اى از درخت خشكيده است، به صورت سمبلى ساده و بدوى از برخورد سنتى مادربزرگ است با نوه اش و با نسل بعدى خودش. اما در نقطه مقابل، براى حوا سمبلى از مدرنيسم وجود نداره، جز كودكى و تازگى خودش، در مقابله كهنگى و فرسودگى مادربزرگ و خشكى و عدم انعطاف چوب خشك. اين تمثيل به خوبى بيانگر برخورد بى انعطاف مادر بزرگ و ديدگاه اونه. اين درست. اما حوا و مادربزرگ، در يك نگاه همون طور كه مى توونن بيانگر كهنه و نو يا گذشته و آينده باشن، از يك بار عاطفى هم برخوردارن. به هر جهت پيرزن مادربزرگ حواست. پس حوا را دوست داره و وقتى حوا را نصيحت مى كنه، مى توونه نصيحتش صادقانه باشه و چيزى از مهر مادرى، يا مادر بزرگانه را در خود داشته باشه و اين وجه از مادر بزرگ، حتى مورد نياز حواست.
مرضيه مشكينى: اين كه بگيم مادربزرگ، چون بالاخره مادره و مهر مادرى داره، پس رفتارش صادقانه است، چه دردى رو از حال و آينده حوا دوا مى كنه؟ دوستى مادربزرگ در اين مورد مثل دوستى خاله خرسه است كه ما توى كتابها مى خونديم. خرسى از سر دوستى سنگ بزرگى رو توى سر كسى كه خوابه مى زنه، تا مگس مزاحم رو از صورت اون بپرونه. صداقت، انگيزه مادربزرگ رو توضيح مى ده، نه نتيجه كارش رو براى حوا. حواى بدبخت، اتفاقا زندانى مهربانى و صداقت مادربزرگش مى شه. همون جورى كه در قصه دوم ـ آهو ـ زن جوان، زندانى عشق شوهرش مى شه، يا قربانى تعصب خانواده اش. زندان هايى كه در سرنوشت زن، بخصوص زن شرقى رديف شدن، از همون بدو تولدش با مهربونى براش صف كشيدن.
س: مخاطب اين فيلم كيه؟
مرضيه مشكينى: به نظر من بيان فيلم ساده است و از اين نظر براى هر سنى قابل فهمه. حتى براى بچه ها و به ويژه دختر بچه ها. اما اگرچه زنها از اين فيلم بيشتر خوششون مى آد، ولى مردان هم مى توونن با ديدن فيلم به موقعيت دشوار زن بودن فكر كنن.