وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف - Makhmalbaf Family Official Website

فيلمنامه: سلام سینما

Sat, 14/09/2013 - 12:40

 
 
 
سلام سينما
محسن مخملباف
 
مخملباف: امسال صدمین سال تولد سینماست. بهمین مناسبت ما در حال تهیه فیلمی هستیم در باره علاقمندان بازیگری به سینما كه فیلمبرداری اش از همین امروز و همین محل شروع شده. بازیگرانش هم از بین شما انتخاب می شن. شما علاقمندانی كه از طریق آگهی روزنامه مراجعه كردید، تعداد تون خیلی زیاده، پس خواهش می كنم نظم رو حفظ كنید تا دستیاران من بتونن این هزارتا فرم رو بین شما پخش كنند. از بین شما حدود صد نفر برای بازیگری انتخاب می شن كه چند نفرشون نقش های اصلی این فیلم رو بازی می كنند. شما هم بازیگران این فیلم هستید، هم سوژه اش. پس اجازه بدین عرض كنم به فیلم خودتون خوش آمدید.
 
   جمعیت هجوم آورده در را می شكنند و داخل می شوند. عده ای زیر دست و پا زخمی می شوند. هركس می كوشد از دیگران جلو بیفتد.
 
گفتگوی كارگردان با مرد نابینای داوطلب: 
مخملباف: داخل اون كادر بایستید. اسم شما چیه؟
نابینا : سلام. 
مخملباف: سلام. 
نابینا : آقای مخملباف شما هستید؟
مخملباف: من روبروی شما هستم. اسم شما؟
نابینا : هادی. 
مخملباف: از كجا اومدید؟
نابینا : از كرمان. 
مخملباف: چرا عینك زدید؟
نابینا : خب، آخه؟
مخملباف: دلیل خاصى داره؟
نابینا : بهتر نیست عینك بزنم؟
مخملباف: شما تا حالا بازی كردین؟
نابینا : تئاتر، چند سال با دوستم.
مخملباف: الان آماده اید یك قطعه بازی كنید؟
نابینا : بله.
مخملباف: بازی كنید.
نابینا : همین جا؟
مخملباف: بله.
نابینا : چیزی اطرافم نیست؟
مخملباف: نه. اما از هر طرف بیش از یك قدم حركت نكنید، چون از نور خارج می شین.
نابینا : آری، تمام زندگی من، تمام عشق من سینماست. درسته، چشم سرم نمی بینه اما چشم دلم می بینه. احساس داره.
مخملباف: تا حالا سینما رفتین؟
نابینا : با دوستم چند بار.
مخملباف: دوست تون تصاویر رو براتون توضیح می داد؟
نابینا : بله اونجاهایی رو كه صدا نداشت.
مخملباف: چرا می خواین بازیگر بشین؟
نابینا : توی سینما یا تئاتر؟
مخملباف: توی سینما.
نابینا : می خوام یه آدم با احساس رو نشون بدم.
مخملباف: ببخشید اگه اون نقش احتیاج به چشم داشته باشه؟
نابینا : این بستگی به كارگردان داره. من نمی خوام از خودم تعریف كنم ولی برای اینكه به اینجا بیام و بازی كنم دو شب توی پارك خوابیدم. 
مخملباف: كجا بودین؟
نابینا : توی پارك.
مخملباف: چیكار می كردین؟
نابینا : منتظر بودم تا امتحان بازیگری شروع شه.
مخملباف: چرا توی پارك خوابیدی؟
نابینا : چون تو این شهر جایی برای خوابیدن نداشتم.
مخملباف: اگه یه سوالی بكنم راستشو می گی؟
نابینا : بله.
مخملباف: تو كه نمی بینی پس سینما رو چه جوری حس كردی؟
نابینا : با قلبم.
مخملباف: بگو سینما چیه؟
نابینا : سینما یه نوع عشقه.
مخملباف: اگه من ازتو بخوام عینكت رو برداری وگریه كنی تا من بفهمم بلدی بازی كنی، گریه می كنی؟ 
نابینا : یعنی لازمه؟
مخملباف:  بله لازمه. عینكت رو بردار.
نابینا : می شه عینكمو بر ندارم؟
مخملباف: لطفا عینكتو بردار و چشمتوبازكن.
نابینا : لازمه؟
مخملباف: حتما. مگه نگفتی برای سینما همه چی مو حاضرم بدم؟
نابینا : بله، اما...
مخملباف: چشمتو بازكن... سرت رو پايین نبر. ازعلاقه ات به سینما حرف بزن.
نابینا : تمام عشقم سینماست.
مخملباف: چشمت رو بازكن تا ما ببینیم كه تو سینما رو ندیدی.
نابینا : سینمارو دوست دارم. حاضرم به خاطرش همه كار بكنم.
مخملباف: هر كاری كه سینما بخواد می كنی؟
نابینا : اگر كار خلافی نباشه.
مخملباف: اگر من بخوام چشماتو باز كنی و به ما نشون بدی كه كور نیستی، این كار رو می كنی؟
نابینا : بله.
مخملباف: چشمتو باز كن. (نابینا چشم بازمی كند. كور نیست) چرا به ما دروغ گفتی؟
نابینا : به خاطر علاقه ام به سینما.
مخملباف: فكر كردی اگه بگی كوری بیشتر قبول می شی؟
نابینا : من فقط بازی كردم. چون شما یك بازی می خواستید.
مخملباف: چرا كور را انتخاب كردی؟
نابینا : چون كور را درك می كنم.
مخملباف: اطرافت كسی كور بوده؟
نابینا : نه. ولی هر بار كوری را دیدیم، بهش كمك كردم.
مخملباف: حالا اگر بگم سینما همینه، همین واقعیتی كه تو تصمیم گرفتی بازی كنی و كردی. راضی هستی؟
نابینا : یعنی تمام بازی ام همین باشه؟
مخملباف: بله.
نابینا : یعنی دیگه نمی تونم بیام توی سینما؟
مخملباف: نه. راضی هستی؟
نابینا : بله، چون كه همه راه را مثل یك مرد كور آمدم.
 
 
   گفتگوی زینال زاده دستيار كارگردان با داوطلبان در حیاط:
زینال زاده: فرم هارو كه گرفتین لطفا از هم فاصله بگیرین و با هم حرف نزنید. تمركز بگیرین.
 
گفتگوی كارگردان با سه دختر:
دختر اول: نقش زن رو دوست ندارم بازی كنم.
مخملباف: نقش دختر را دوست داری؟
دختر اول: بله.
مخملباف: چرا؟
دختر اول: برای اینكه دوست دارم.
مخملباف: اگه ازداوج كرده بودی، نقش زن رو بازی می كردی؟
دختر اول: نمی دونم. شاید.
مخملباف: چرا می خوای بازیگر بشی؟
دختر اول: چون علاقه دارم.
مخملباف: اگه بگم عكس العمل واقعی تو بهتر از بازی هنرپیشه هاست، باز هم ترجیح می دی كه مثل هنرپیشه ها بازی كنی؟
دختر اول: نه، من نقش زنی رو كه دختر نیست دوست ندارم بازی كنم.
مخملباف: فكر كنید نقش شما در این فیلم همین بود. دوست داری نشون داده بشه.
دختر اول: بله من می فهمم شما چی می گین اما...
مخملباف: پس هرطور میل شماست.
دختر اول: تصاویر من پخش نمی شه دیگه؟
مخملباف: اگه بمونی پخش می شه، اگه بری، نه.
دختر اول: تصاویری كه تا به حال گرفته شده، چی؟
مخملباف: انتخاب با شماست.
دختر اول: نمی دونم.
مخملباف: تردید دارین؟
دختر اول: تردید؟ بله.
مخملباف: مطمئنین؟
دختر اول: اگه برم تصاویر من پخش نمی شه دیگه؛ پس می رم.
مخملباف:(به دختر دوم) واقعی.
دختر دیگر: واقعی؟
مخملباف: بله.
دختر دیگر: واقعاً گریه كنم؟
مخملباف: بله. نمی تونی؟
دختر دیگر: من اشكم همیشه زود می آد. اما الآن...
مخملباف: اگه من بگم گریه نكنی، بازیگر نمی شی، بازهم گریه نمی كنی؟
دختر دیگر: چرا. چون من به سینما خیلی علاقه دارم.
مخملباف:(دختر اول) ببخشید، بالاخره شما دوست دارین بازی كنین یا نه؟
دختر اول: نمی دونم.
مخملباف: نمی دونی؟
دختر اول: خب علاقه اش هست، ولی...
مخملباف: (به دختر سوم) گریه.
دختر دیگر: نمی آد.
مخملباف: شما با شماره ۱۰۵۹ عكس بگیرین. (به دختر اول) بالاخره دوست داری واقعیت خودت در فیلم باشه؟
دختر اول: واقعیت؟ بله.
 
گفتگو با چند دختر ديگر:
مخملباف: شما برای چی اومدین؟
دختر١: یه كمی شهرت پیدا كنم.
مخملباف: نوشتین در كالیفرنیا به دنیا اومدین. كی به ایران اومدین؟
دختر۲: ۷ ساله.
مخملباف: برای چی می خواین بازی كنین؟
دختر۲: فكر می كنم اگه خودمو جای نقش دیگران بذارم، بتونم با مردم ارتباط اجتماعی بهتری داشته باشم.
مخملباف: شما برای چی می خواین بازی كنین؟
دختر۳: چون یه بازیگر جای آدمهای مختلف باری می كنه. می تونه اونارو بهتر درك كنه.
دختر۴: من توانايی هایی دارم كه به واسطه اونها می تونم با دیگران ارتباط برقرار كنم.
مخملباف: شما برای چی اومدین؟
دختر۶: با خود شما می خوام صحبت كنم.
مخملباف: برای بازیگری اومدی؟
دختر۶: نه.
مخملباف: پس برای چی اومدی؟
دختر۶: صحبت كنم معلوم می شه برای چی اومدم. جلوی كسی هم نمی خوام صحبت كنم.
مخملباف: ما اینجا حرف خصوصی نداریم.
دختر۶: پس من می رم.
مخملباف: خانمها روشونو اونطرف كنند.
دختر۶: من می خوام خصوصی صحبت كنم.
مخملباف: همه برن؟!
دختر۶: نه، من می تونم بیام جلو با خودتون صحبت كنم؟
مخملباف: می شه همه برین عقب؟ (همه عقب می روند.)
دختر۶: می تونم اینجا بشینم؟
مخملباف: بشین.
دختر۶: من یك مشكلی دارم كه برای همون اومدم اینجا. من یه پسری رو دوست دارم.
مخملباف: چی؟
دختر۶: من یه پسری رو دوست دارم كه قرار بود با هم ازدواج كنیم. ولی به خاطر مخالفت خانواده اش با ازدواج ما از ایران رفت فرانسه. قرار بود كه من هم دنبالش برم. ولی به خاطر سنم به من ویزا ندادند. گفتم ممكنه این فیلم بره فستیوال كن توی فرانسه.
مخملباف: خب این موضوع چه ربطی به عشق تو داره؟
دختر۶: گفتم اگه من بازیگر این فیلم باشم شاید منو دعوت كنند و مشكل ویزای من حل بشه.
مخملباف: اول باید بلد باشی بازی كنی تا بعد تو رو دعوت كنند. بازی بلدی؟
دختر۶: من تا یه حدی بلدم بازی كنم.
مخملباف: داخل اون كادر بایست. سی ثانیه فرصت داری گریه كنی.
دختر۶: من كه نقش نمی خوام.
مخملباف: مگه نگفتی می خوای بازیگر شی تا فیلم كه به خارج رفت، تو را هم دعوت كنند.
دختر۶: ولی من برای اینكه هنرپیشه معروفی بشم كه نیومدم.
مخملباف: من باید تست كنم تا ببینم چه كسی می تونه خوب گریه كنه، یا خوب بخنده تا او را انتخاب كنم. (دختر گریه مختصری می كند.)
مخملباف: چرا گریه كردی؟
دختر۶: شما گفتی گریه كن.
مخملباف: ده ثانیه وقت داری.
دختر۶: من بیشتر از این نمی توتم گریه كنم. های های كنم؟
مخملباف: یعنی عشقت همینقدره؟
دختر۶: مگه باید عشقم رو به همه نشون بدم؟
مخملباف: تو اومدی از ما كمك بخوای. یك، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه، ده. هیچ كاری نمی تونم برایت بكنم.
دختر۶: خداحافظ.
مخملباف: خداحافظ ... همین بود عشقت؟
دختر۶: من تلاش خودمو كردم. شما كمكی نمی تونید بكنید.
مخملباف: چه كمكی می تونم بكنم؟
دختر۶: گفتم شاید.
مخملباف: تو اگه جای من بودی می تونستی كمك بكنی؟
دختر۶: شاید.
مخملباف: بیا جلو. چه كمكی می تونم بكنم؟
دختر۶: من گفتم شاید.
مخملباف: یه جوری بازی كن كه من تو رو بذارم توی فیلم و تو هم به هدفت برسی.
دختر۶: بازی؟ من الان هیچ جوری نمی تونم بازی كنم.
مخملباف: منم هیچ جوری تو رو نمی تونم قبول كنم.
دختر۶: خداحافظ.
مخملباف: خداحافظ. می شه از همون جا به اون پسره بگی زیادتر از این نمی تونی براش فداكاری كنی؟
دختر۶: آره می شه.
مخملباف: بگو.
دختر۶: به كی بگم؟
مخملباف: به دوربین بگو. چون اون به هرحال فیلمت رو می بینه. زود باش.
 
   دختر بر مى گردد و گريان جلوى دوربين مى ايستد.
مخملباف: اگه قرار باشه این نقش تو باشه برای اینكه دعوتت كنن، راضی هستی؟
دختر۶: من هدفم اونه. حالا اگه راضی می شن منو دعوت كنند، راضی ام.
مخملباف: مشكلی نداری تو سینما راز تو دیده بشه؟
دختر۶: نمی دونم ... نه.
مخملباف: اگه نشون ندیم دعوت نمی شی.
دختر۶: این فیلم می تونه به من كمك كنه؟
مخملباف: نمی دونم. ولی این فكر تو بود.
دختر۶: اگه به من كمكی می كنه توی سینما هم اونو ببینند.
مخملباف: بنویس من قبولم كلاكت رو هم ببر. یكی از شما قبولید. اگه كلاكت دستت نباشه تو فیلم نیستی.
دختر۶: از فیلم در می آم؟
مخملباف: بله.
دختر۶: پس توی دستم می گیرم.
مخملباف: اگه توى دست اون باشه، فقط اون توی فیلم می مونه.
دختر١: شوخی می كنین؟
مخملباف: نه.
دختر١: پس من دستم می گیرم. (كلاكت را می قاپد.)
مخملباف: برای چی می خوای فیلم بازی كنی؟
دختر١: خب دوست دارم.
 
گفتگوی كارگردان با داوطلبانی آوازخوان و پرتحرك:
   هركس آوازی می خواند. بعد همه با هم آوازى دسته جمعى می خوانند.
مخملباف:: هندی هستین؟
گروه: نه.
مخملباف: آمریكایی هستین؟
گروه: نه.
مخملباف: كجایی هستین؟
گروه: اهل سینما.
مخملباف: (همه به سمت هم تیراندازی می كنند و زمین می خورند.) بلند شین. اكشنه. اینم نارنجك، (خودكاری را به سمت گروهی كه در یك كادر فشرده شده اند، می اندازد.همه چون نارنجكی كه متلاشی شده منفجر می شوند.) هالیوودی ها بلندشن. تیراندازی كنین. عجله كن. (پسری چون دیگران رفتار نمی كند.)
پسر: من اكشن دوست ندارم.
مخملباف: چرا؟ بیا جلو.
پسر: من اكشن دوست ندارم.
مخملباف: پس چی دوست داری؟
پسر: عاطفی.
مخملباف: عاطفی بازی كن.
پسر: فیلمشو دوست دارم.
مخملباف: اینها اكشن دوست داشتند، بازی كردند. اینها آواز دوست داشتند، خوندن. تو عاطفی بازی كن.
پسر: می شه بعداً بازی كنم؟
یك مرد: مگه نباید یه بازیگر هر نقشی رو بازی كنه؟
مخملباف: درسته. هر بازیگر باید هر نقشی رو بتونه باری كنه. بكشه. كشته بشه. آواز بخوونه.
پسر: من كه بازیگر نیستم. اومدم تست بشم.
مخملباف: تست می كنیم تا بفهمیم بازیگر هستی یا نه؟ آواز بخوون. (پسر سر به نفی تكان می دهد.) تیراندازی كن. (پسر سر به نفی تكان می دهد.) تیر بخور.
پسر: من اكشن دوست ندارم.
مخملباف: چی دوست داری؟
پسر: عاطفی.
مخملباف: خنده؟ (پسر ساكت ایستاده است.) یه حرف عاطفی بزن.
پسر: دوستت دارم.
   كات به تصویر دختران و پسران در حیاط. هیچ صدایی جز آواز گنجشگان شنیده نمی شود.
 
گفتگوی كارگردان با گروهی كه یكی از آنها معترض است:
مخملباف: همه بخندین. (می خندند.) سی ثانیه وقت دارین گریه كنین. هركس گریه نكرده بره بیرون. (همه می كوشند گریه كنند. اما به جز دو سه نفر نمی توانند.) بازیگر باید خنده و گریه دم دستش باشه. كات.
یك مرد: از ته دل هم كه گریه كنی، اشكت در نمی آد. ولی من همین قدر تونستم.
   همه ایستاده اند و با آنكه نتوانسته اند گریه كنند خارج نمی شوند.
مخملباف: آقایون خارج شین، شما رد شدین. جمعیت زیاده و وقت ما كمه. هركس گریه نكنه ما او را در تست اول رد می كنیم.
مرد معترض: یه سوال دارم.
مخملباف: بگو.
مرد معترض: یه هنرپیشه پیش شما ایستاده، اگه راست می گین از اون بخواین بخنده و بلافاصله گریه كنه تا ما ببینیم این كار ممكنه.
مخملباف: ما اینجا هنرپیشه نداریم.
مرد معترض: دستیار شما كه فیلم بایسیكل ران رو بازی كرد. آقای زینال زاده اونجا وایساده.
مخملباف: آقای زینال زاده اونجا بایست و گریه كن. شما هم كنارش بایست.( به زينال زاده) سی ثانیه وقت داری تا گریه كنی وگرنه اخراجی.
مرد معترض:(به زينال زاده) توی نور نگاه نكن به آقای مخملباف نگاه كن.
مخملباف: (به زینال زاده) به من نگاه كن. ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸، ۹، ۱۰. 
مرد معترض: شما دو ثانیه رو یكی می شماری.
مخملباف: همین الان اشكش دراومده. می خواين صورتش را چك كنید و هركس اشك رو دید بره.
مرد معترض: من قبول دارم.
مخملباف: اگه قبول دارین به سرعت برین و سعی كنین خوب گریه كنید برای این سینما.
مرد سوم: خنده اگه بخواین داریم.
گفتگوی كارگردان با گروهی كه خود را شبیه بازیگران غربی می دانند.
مخملباف: شبیه كدام هنرپیشه اید؟
یك مرد: جودان بیكر.
یك مرد: استیو مك كوئین.
یك مرد: كرك داگلاس.
یك مرد: جف بریج و هریسون فورد.
یك مرد: جان داویس.
یك مرد: آلن دلون.
یك مرد: آرنولد شوارد زینگر.
یك زن: خب خیلی ها می گن شبیه مرلین مونرو و یا جنیفر جونز هستم.
پل نیومن: اگه از نظر قیافه به من دقت كنید، شبیه جوونى های پل نیومن ام. شاید بخندین ولی دوستام می گن.
كارگردان: بازی كن.
پل نیومن:: بازی كنم؟ یه تكه ورزش باستانی بازی می كنم.
كارگردان: پل نیومن كه ورزش باستانی ایرانو بازی نمی كنه.
پل نیومن: از نظر حسی می گم.
مخملباف: با حس پل نیومن باستانی بازی می كنی؟
پل نیومن: با حس قدیمی بازی می كنم.
مخملباف: پل نیومن رو بازی كن. (می نشیند و بغل دستی خود را مشت و مال می دهد.) ماساژش می دی؟! بلند شو بازی كن.
پل نیومن: بازی كنم؟ نمی دونم اون چه جوری بازی می كرده.
مخملباف: پس چطور می دانی شبیه او هستی؟
پل نیومن: من خودم پل نیومن رو ندیدم، دوستام می گن.
مخملباف: حالا فكر كن یه خارجی هستی كه اسمش پل نیومنه.
پل نیومن: خارجی ها بیشتر وسترن بازی می كنن.
مخملباف: وسترن بازی كن.
   پل نیومن تیراندازی می كند و از تیراندازی او عده ای به زمین می ریزند. كارگردان هم از پشت میز تیراندازی می كند. حالا از درگیری او و پل نیومن گروه گروه داوطلبان به زمین می ریزند. كم كم معلوم می شود كه صدای تیراندازی اسلوموشن شده، صدای جازی است كه از دهان یكی ازداوطلبان در می آمده است.
 
گفتگوی كارگردان با مردی كه دوست دارد نقش منفی  بازی كند:
مخملباف: به شما چه نقشی می آد؟
مرد منفی: من؟
مخملباف: بله.
مرد منفی: معمولاً نقش منفی.
مخملباف: چرا نقش منفی؟
مرد منفی: به خاطر فیزیك صورتم كه به نقش منفی بیشتر می خوره.
مخملباف: نقش برات مهم تره یا مثبت و منفی اش؟
مرد منفی: مثبت و منفی فرق نمی كنه، مهم نظر كارگردانه.
مخملباف: مگه تو آدم منفی ای هستی؟
مرد منفی: نه.
مخملباف: مگه فقط تیپت مهمه؟ آیا نباید با بازی هنرت رو نشون بدی؟
مرد منفی: چرا.
مخملباف: فكر می كنی آدم بدی هستی یا خوبی؟
مرد منفی: فكر می كنم خوبم.
مخملباف: پس چرا به تو نقش منفی می دن؟
مرد منفی: این نظر كارگردان هاست.
مخملباف: اگه خودت كارگردان بودی به خودت چه نقشی می دادی؟
مرد منفی: منفی.
مخملباف: منفی می دادی؟!
مرد منفی: بله منفی.
مخملباف: چرا؟
مرد منفی: چون نقش منفی رو دوست دارم.
مخملباف: مگه آدم بدی هستی؟
مرد منفی: نه.
مخملباف: اگه شما كارگردان بودی به من نقش مثبت می دادی یا منفی؟
مرد منفی: (فكر می كند.) منفی.
   مخملباف می خندد.
 
گفتگوی كارگردان با دو دختر شانزده ساله (آزاده و مریم) و فیض الله و دو فرزندش:
مخملباف: داخل اون كادر بایستید. حال شما چطوره آقا فیض الله؟ چه عجب اومدین سینما؟
فیض الله: گفتم شاید حرفم به درد مردم بخوره.
مخملباف: شما خانم ها بیایید جلوكنار اینها بایستید. این ها پسرهای تو هستند؟
فیض الله: بله این حمیده، اینم حامده.
مخملباف: عموجان بازی كنین ببینیم.
حامد: چه بازی ای بكنیم؟
   بچه ها بی حركت ایستاده اند.
مخملباف: اینها كه بازی نمی كنند آقا فیض الله. از نظر من ردند. هركی نتونه همون اول بازی كنه رده. حالا چرا می خوای اینها بازیگر بشن؟
فیض الله: توی مدرسه كار تئاتر و سرود می كنند.
مخملباف: اینها كی به دنیا اومدند، بعداز انقلاب؟
فیض الله: بعداز انقلاب؛ اون پسرم كه می اومد زندان ملاقاتم مال قبل از انقلاب بود.
مخملباف: (به دختران) شما چند سالتونه؟
آزاده: شونزده سال.
مخملباف: با اولیاتون اومدین؟
آزاده: نه متاسفانه.
مخملباف: چرا؟
آزاده: نمی دونستیم.
مخملباف: ما نمی تونیم بدون اجازه اولیاتون از شما فیلم بگیریم، چون شما زیر هیجده سال هستین.
آزاده: اگه از نظر شما اشكالی نداره، با تلفن اجازه مارو بگیرین. چون ما مطلع نبودیم كه بايد با اونا بیايیم.
مخملباف: ( به بچه هاى فيض الله) شما بازی كنین ببینم... (نمی توانند.) مردودين. پدرتون قبل از انقلاب كجا بود؟
حامد: توی زندان سیاسی.
مخملباف: فیض الله چیكار می كنی؟
فیض الله: دلالی می كنم.
مخملباف: تو كه اون زمان به دنبال عدالت بودی، الان كه نمی خوای عدالت رعایت نشه و برای بچه هات پارتی بازی بشه؟
فیض الله: نه. من می خوام اینا هنرمند بشن.
مخملباف: (به فيض الله) بیا جلو.(آهسته به فيض الله) عدالتشو بخوای بچه هات ردند. نظر خودت چیه؟
فیض الله: من می خوام اگه می شه یه كاری برای بچه هام بكنی.
مخملباف: الان به دوربین نگاه كن و بخند. (فيض الله خنده تلخى مى كند.) حالا گریه كن.(فيض الله تلاش مى كند اما گريه اش نمى گيرد.)  فیض الله و ایسا اونجا. چهارتایی شروع كنین با هم بازی كردن. فیض الله حاضر: ۱، ۲، ۳ بازی كنین... تو بازی كن ... فیض الله بازی كن.
فیض الله: (بازی می كند.) نمی تونم. نمی دونم چه كنم. خسته شدم.
مخملباف: از چی؟
فیض الله: از زندگی. از این روزگار. از این بچه ها.
مخملباف: تو چی؟
حامد: (بازی می كند.) كدام گوسفند. قحطی همه جا را در برگرفته.
مخملباف: تو.
حمید: (بازی می كند.) حال ای مرد نیك بدان كه پادشه سراست و باد افره شمشیر. سرما به جانم افتاده. آتشی فراهم كن، شاید هم گوسفندی.
مخملباف: همه رد شدین. اون بازی ای رو كه من می خواستم انجام ندادین.(رو به دو دختر) این همه راهو از یك شهر دیگر اومدین، بعد اینقدر شل بازی می كنین. هركس گریه اش زودتر دربیاد معلومه به سینما عاشق تره.
آزاده: من وقتی ناراحت می شم، گریه نمی كنم، می لرزم.
مخملباف: الان نارحت شدی؟
آزاده: من دارم می لرزم. دستام یخه. بدنم یخه.
مخملباف: من تا ده می شمرم، اشك توی چشم هركس اومد...
مریم: ایناهاش. (چشم هایش را نشان می دهد.)
مخملباف: كو؟ بیا ببینم. برای چی گریه می كنی؟
مریم: لطفاً منو قبول كنین. (اشك می ریزد.)
مخملباف: یعنی بازیگری برای تو این قدر مهمه؟
مریم: خیلی مهمه.
مخملباف: چرا؟
مریم: این كار رو دوست دارم.
مخملباف: این قدر مهمه كه گریه كنی؟
مریم: این قدر مهمه كه گریه كنم.
مخملباف: پس گریه كن و بگو كه من می خوام بازى كنم.
مریم: من می خوام بازی كنم. (گریان)
مخملباف: رو به دوربین بگو.
مریم: من می خوام بازی كنم.
مخملباف: نفر دوم. چه كسی اشكش دراومد؟
آزاده: من گریه نمی كنم. ولی واقعاً دوست دارم بازی كنم. حتماً نباید آدم ضعیف باشه و گریه كنه. من الان دارم می لرزم، ولی دلم می خواد بازی كنم. (به گریه می افتد.) تو رو خدا منو قبول كنین. اشك منو دارین درمی آرین. دیگه نمی تونم. دوست دارم توی فیلمها باشم. چقدر انتظار بكشم.
مخملباف: انتظار چی رو بكشی؟
آزاده: چقدر باید انتظار بكشم تا یه روز...
مخملباف: مگه چند سالته؟
آزاده: باشه خوب دوست دارم.
مخملباف: تو، فیض الله.
فیض الله: (ادای گریه كردن را در می آورد.) نمی دونم. اگه می شد فیلم می گرفتین بد نبود. این همه زحمت و ذلت كشیدیم اومدیم بلكه قبول شیم.
مخملباف: فیض الله آن موقع زیر شكنجه هم گریه نمی كرد. شما؟
آزاده: من اصلاً نمی تونم بگم كسی پارتی منه و امیدی به هیچ كس ندارم. یادمه از سه چهارسالگی پشت جعبه های انباری مون نقش بازی می كردم. من اگه كسی نذاره بازیگر بشم، خودم در آینده یه فیلم می سازم كه توی اون بازی كنم. خواستن، توانستن است. من به زور پدر و مادرم را راضی كردم. دوست دارم كه توی سینما قبولم كنند. (گریه مجال صحبت را به او نمی دهد.) دیگه نمی تونم.
مخملباف: تو؟
فیض الله: من هم همین طور اگه شانس بیارم. تو می دونی چون در زندان در دوران شكنجه هم من تئاتر بازی می كردم، برای اونكه زندانى هارو از فشار روحی نجات بدم.
مخملباف: تو راست می گی، اما بگو تویی كه به خاطر عدالت زندان بودی و به خاطر عقایدت هیچ چیز نخواستی، حالا حاضری حق اینهارو بخوری؟
فیض الله: نه.
مخملباف: (رو به آزاده و مریم) خب اين آقا حقشو داد به شما.
فیض الله: من حتی اگه قبولم بشم، راضی ام این دختر بازیگر بشه.
مخملباف: نظر شما چیه؟
آزاده: می خواین منم حق خودمو بدم به این آقا؟!
مخملباف: دوست داری برنده این پنج نفر تو باشی، یا كس دیگر؟
آزاده: دوست دارم رای گرفته بشه.
مخملباف: نظر تو چیه؟
مریم: دوست دارم خودم برنده بشم.
مخملباف: تو؟
آزاده: مثل این.
مخملباف: چه كسی خوب بازی كرد؟
فیض الله: (با خنده) من نفهمیدم. چون مشغول بودم.
مخملباف: دیدید رای گیری بی نتیجه است.
آزاده: جداً می خواین من راستشو بگم؟
مخملباف: بله.
آزاده: خودم و دوستم.
مخملباف: خودت؟
آزاده: خودم و دوستم.
مخملباف: شما سه نفر اون پشت بایستید. فیض الله بچه ها تو بگیر اطرافت و از در بروید بیرون. این هم یك تست است. (فیض الله و بچه هایش می روند. رو به آزاده و مریم) واقعاً دلتون می آد اینها برن؟
مریم: نه اینها هم بی گناه اند.
آزاده: من ده درصد رو برای حساب دلرحمی می گذارم و نود درصد رو برای هنر. تماشاچی چه گناهی كرده كه باید از بازی بد اینها عذاب بكشه.
مخملباف: از شما دو نفر هركس فكر می كنه كه بازنده است، خودش بره. تا ده می شمرم ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸، ۹، ۱۰. كی مى ره؟ (رو به آزاده) تو برو. (آزاده می رود. رو به مریم) دلت می آد دوستت بره؟
مریم: نه.
مخملباف: اونو برگردون خودت برو. (مریم می رود. آزاده برمی گردد. رو به آزاده) حالا ارزش داشت دل چهار نفر برنجه و تو بمونی؟
آزاده: نه. اما همون حساب ده درصد و نود درصده. من فقط دلم می خواد تماشاچی لذت ببره. من به فكر خودم نیستم. اما وقتی تماشاچی از این فیلم لذت نبره، پس این فیلم به چه درد می خوره؟ اگه شما فكر می كنید من هم خوب بازی نمی كنم، باید برم. درسته سینمارو دوست دارم و براش می میرم. شب به عشق این كار می خوابم. هرشب خواب هنرپیشه هارو می بینم.
مخملباف: كات. (حالا مریم و آزاده كنارهم ایستاده اند.) از بین هنرمند بودن و انسانی بخشنده بودن، كدوم رو ترجیح می دی؟
آزاده: مسلماً مردم یه آدم بخشنده رو بیشتر دوست دارند.
مخملباف: اگه بمونی هنرمند باشی، ولی بری انسان باشی، كدوم رو انتخاب می كنی؟
آزاده: برم انسان باشم.
مخملباف: بری انسانی باشی؟
آزاده: بله.
مخملباف: تصمیم با خود توست.
آزاده: من به خاطر انسانیت هنر رو انتخاب كردم. چون دقت كردم هنرمندها حتی برای یه پشه ارزش بیشتری قائل هستند، تا یه آدم معمولی.
مخملباف: حالا می ری یا می مونی؟
آزاده: واقعاً خرد می شم اگه هنر رو بگذارم كنار.
مخملباف: اگه بمونی هنرمند می شی، اگه بری و نقش خودتو ببخشی انسان تری، تو هم همین جور.
آزاده: من دوست دارم انسان تر باشم می رم، اما خرد می شم.
مخملباف: انتخاب كن. اگه می خواین انسان باشین، برین. اگه مى خواین هنرمند باشین، بمونین.
آزاده: می ریم. (می روند.)
مخملباف: اگه شك كردین برگردین.
(در گوش زینال زاده) زینال. برو نگذار برن.
 
   فیض الله و بچه هایش برمی گردند.
مخملباف: من با اون دو دختر صحبت كردم. گفتم بین هنر و انسانیت كدوم رو ترجیح می دین. گفتن انسانیت رو. گفتم من خودم یك حس عاطفی دارم نسبت به فیض الله. به دلیل اونكه با هم در گذشته زندانی بودیم و او جزو یكی از چند قهرمان مقاومت زیر شكنجه است و حالا از من خواسته دو پسرش را هنرپیشه كنم و من نمی توانم برایش پارتی بازی نكنم. اون دو دختر حقشان را بخشیدند به شما سه نفر.
فیض الله: متشكرم.
مخملباف: الان از بین خودت و دو تا بچه ات ترجیح می دی كدوم نقش اصلی فیلم رو بازی كنند؟ 
فیض الله: من این دو تارو ترجیح می دم. برای اینكه بعداً غر نزنند.
مخملباف: تو پسرم كدوم رو ترجیح می دی؟
حمید: پدرم رو ترجیح می دم.
مخملباف: چرا؟
حمید: چون حق خودشو به ما دوتا می ده.
مخملباف: تو چی؟
حامد: منم می بخشم به پدرم.
مخملباف: حالا چه كنیم؟
فیض الله: ما در اختیار شمايیم.
مخملباف: اون دو دختر خیلی عاشق بازی در سینما بودند، ولی آخر نقش شون رو بخشیدند به شما. حس شما راجع به آنها چیه؟
فیض الله: بیرون كه آمدند گفتیم مارو هم دعا كن. بالاخره ما هم گرفتاریم. ازش خواهش كردم دعا كند. چون گریه اش واقعاً از ته دل بود.
مخملباف: الان فیض الله پسرهاشو ترجیح می ده، یا اون دو تا دخترها رو؟ سه شماره وقت دارین. رو به در بايستيد. چشم هاتونو ببندین. یك قدم ازهم فاصله بگیرید. (فیض الله و بچه هايش رو به در می ایستند و چشم می بندند و از هم فاصله می گیرند تا از هم بی اطلاع باشند.) هركس دوست داره خودش بازی كنه بمونه، هركس دوست داره نقش شو ببخشه به اون دخترها راه بیفته. ۱، ۲، ۳. (فیض الله و بچه هایش می روند.) فیض الله دخترها را صدا كن بیان تو و بگو ما هم بخشیدیم به شما... ناراحت نیستی دارین می رین؟
فیض الله: نه عزیزم. چرا نارحت باشم؟
 
   آزاده و مريم بر مى گردند.
مخملباف: زود بیاین اینجا. چی فكر می كنین؟
آزاده: من می خوام هم هنرمند باشم، هم انسان.
مریم: بله می شه این كارو كرد.
مخملباف: ولی شما كه انتخاب كردید و رفتید؟ (مریم از شرم سرخ می شود و نمی داند چه كند.)
آزاده: وقتی كه رفتم فكر كردم مگه نمی شه هم هنرمند بود و هم انسان.
مریم: لازمه هنرمند بودن...
آزاده: ... انسان بودنه. مثال زدم. یه هنرمند ممكنه یه پشه روخیلی قشنگتر از یه آدم معمولی ببینه. این خودش یه انسانیته. من اون بالا كه رفتم متوجه حرفم شدم.
مریم: هنرمندی كه انسان نباشه...
آزاده: هنرمند نیست.
مخملباف: نیست؟
آزاده: نه.
مخملباف: پس چرا نبخشیدید نقش تون رو؟
مریم: گفتیم كه می بخشیم.
مخملباف: ولی باز كه برگشتید!
مریم: خب... آخه. (و گونه اش از شرم سرخ سرخ می شود.) 
مخملباف: حالا واقعاً دلتون می خواد بازی كنین؟
مریم: خیلی.
آزاده: خیلی دوست داریم.
مخملباف: تمام این نیم ساعتی كه اینجا بوديد، همه اش ضبط شد و توی فیلم هست. شما هنرپیشه های اصلی فیلم شدید. حالا هنرپیشه اید.
آزاده: من می تونم از شما یه سوال بكنم؟
مخملباف: بله.
آزاده: اگه به شما بگن سینمارو كنار بذارید تا انسان باشید، خودتون چیكار می كنین؟... واقعاً كنجكاوم بدونم.
مخملباف: (مدتی سكوت می كند.) منم پرسیدم احساس تون چیه از اینكه هنرپیشه شدین؟
آزاده: من باور نمی كنم.
مخملباف: چرا؟
آزاده: از خوشحالی باور نمی كنم.
مخملباف: ولی واقعا بازيگر شدین. حالا از خوشحالی مى خوام كه بخندین.
آزاده: نمی دونم خنده ام مى اد یا گریه ام؟ (حالتی بین خنده و گریه را دارد.)
مخملباف: هركاری دلت می خواد بكن.
آزاده: دلم می خواد زود برم به یه نفر بگم.
مخملباف: به كی؟
آزاده: به بابابزرگم. چون واقعاً دوست داشت.
مخملباف: دوست داشت؟ (آزاده با سرتأئید می كند.) تو دلت می خواد به كی بگی؟
مریم: به پدرم.
مخملباف: بگی چی؟
مریم: بگم بالاخره به آرزوم رسیدم.
مخملباف: مرسی. می دوید دم در و بلافاصله برمی گردین. تو به پدربزرگت می گی، تو هم به پدرت. بريد و برگردید. (دخترها تا دم پله ها می دوند و بر می گردند.)
آزاده: بابابزرگ آخرش هنرپیشه شدم. توی فیلم آقای مخملباف. از خوشحالی نمی دونم چیكار كنم. هم گریه ام مى اد هم دلم می خواد بخندم.
مخملباف: تو.
مریم: بابا اون فیلمی كه روزنامه آگهی كرده بود یادت مى اد؟ من توش قبول شدم و حالا هنرپیشه فیلم هستم.
مخملباف: قسمت آخرش رو خوب بازی نكردید، دوباره رد شدین. (دو دختر جا می خورند.) باور می كنید رد شدین؟ 
آزاده: نه.
مخملباف: نه؟
آزاده: باور نمی كنم.
مریم: بالاخره ما هنرپیشه شدیم یا نه؟!
مخملباف: توچی فكر می كنی؟
آزاده: نمی دونم ... فكر می كنم ... هنرپیشه شدم.
مخملباف: شدی؟
آزاده: خب شدم دیگه. خلاصه این نقش بود. ممكنه یه هنرپیشه نقشش رو بد بازی كنه، اما یه هنرپیشه است.
مریم: منم همین طور فكر می كنم. هنرپیشه شدم.
مخملباف: شدی؟
مریم: بله.
مخملباف: كدوم هنرپیشه تر شدین؟
آزاده: نمی دونم.
مریم: من كه نمی تونم به كار هردوتامون قضاوت كنم.
مخملباف: می تونین دوباره گریه كنین؟
آزاده: نمی دونم. اون بارهم فكر نمی كردم گریه كنم.
مخملباف: اگه بتونین گریه كنین، هنرمندین. اگه نتونین، معلومه كه من تونستم اون بازی رو از شما بگیریم. از الان تازه شما می تونید خودتون رو نشون بدین. اگه گریه كنید قبولید وگرنه، نه. می تونید؟ چون یه هنرپیشه هرلحظه كه بخواد می تونه گریه كنه، حتی اگه خوشحال باشه و هرلحظه می تونه بخنده، حتی اگه ناراحت باشه.
مریم: من فكر می كنم شما تعداد زیادی هنرپیشه می خواین، پس ما هم می تونیم هنرپیشه باشیم.
مخملباف: ولی من كسی رو می خوام كه تا ده ثانیه بعد گریه كنه.
آزاده: چرا اینقدر سختگیری؟
مخملباف: سینماست كه بی رحمه دخترم. یا گریه كنید یا برید.٢،١...
مریم: می شه نشمرید؟ (سكوت می شود. پس از چند ثانیه)
مخملباف: ده شماره شد و شما گریه نكردید، برین. شما انسان بودین اما هنرمند... عواطفش رو تو دستش به بازی می گیره، برین، شرمنده ام.
آزاده: چرا باید بریم؟
مخملباف: برای اینكه نمی تونید هر وقت كه می خواین گریه كنید. سینما جای كسانی است كه عواطفشان رو درهرلحظه كه ازشون می خرند، بفروشند. پس شما كه نمى تونيد ردید.
مریم: هیجان ما زیاده، نمی تونیم گریه كنیم.
مخملباف: پس چطور می خوای وارد سینما بشی؟ درحالیكه اگه به تو بگن این  قرارداد رو امضا كن و پول بگیر و  هروقت ما خواستیم گریه كن و یا بخند، اما تو نمی تونی. می تونی احساستو هروقت كه لازمه بفروشی؟ نمی دونی سینما بی رحمه؟ ندیدی چطور برای اینكه از در وارد بشن، نزدیك بود دست و پای همدیگر رو بشكنند؟ برای اونكه مشهور شن، پولدار شن. می تونین هروقت لازمه گریه كنین؟
مریم: نمی دونم.
مخملباف: پس توی زندگی هم موفق نیستی. نیمی از موفقیت زنها اینه كه هروقت لازم شد ترحم انگیز باشن وگرنه حتی گلیم خودشونم نمی تونن از آب بكشن بیرون. گریه كن تا موفق بشی. گریه كن... گریه كن... گریه كن... گریه كن... گریه كن... گریه كن به این زندگی كه باید گریه كرد تاتوش بشه زندگی كرد.
آزاده: نمی تونم. هنررو دوست دارم ولی نمی تونم گریه كنم. چند لحظه پیش تونستم.
مخملباف: ولی اون عكس العمل واقعی تو بود، نه هنرت. تو متاثر شده بودی. هنرمند كسی است كه صمیمی ترین عواطفش رو می گذاره كف دستش تا بفروشه. خنده، گریه. تو یه آدم واقعی هستی، ولی هنرمند نیستی. گریه كن... گریه كن... گریه كن... یا گریه كنید یا بريد. ما با گريه به دنیا می آییم، از دنیا هم كه می ریم، برامون گریه می كنند. وسطش هم باید خودمون اونقدر گریه كنیم تا با اشكهامون شسته بشیم، زلال شیم، بزنیم بیرون. گریه كن تا ببینم هنرت رو. (دخترها مات و ناتوان ايستاده اند.) پس بخند. یا گریه كن یا بخند.
آزاده: بخندم؟
مخملباف: گریه یا خنده؟
آزاده: (از خود بی خود شده است.) من دلم می خواد به این زمونه بخندم. گریه ام نمی آد. به چی اش گریه كنم؟ من ضعیف نیستم. من گریه نمی گنم. این زمونه خنده داره. بچه به دنیا می آد، گریه می كنه، از دنیا می ره، براش گریه می كنن، چرا وسطش هم باید گریه كنه؟ دلم می خواد بخندم.
مخملباف: بخند.
آزاده: زمونه نباید منو گریه بندازه، باید منو بخندونه. من می خوام بخندم.( مى خندد.) می خندم. می خندم. خوب می كنم. زمونه باید منو بخندونه. من باهاش مبارزه می كنم. من گریه نمی كنم می خندم.
مخملباف: بخند.
آزاده: مى می خندم.ها ها ها
مخملباف: (به مریم كه گریه می كند و گاهی می خندد.) پس چرا گریه می كنی؟ حالا نوبت خندیدنه. حالا اگه بخندی قبولی. درد اینجاست كه وقتی باید بخندی، آدم گریه اش می گیره.
آزاده: واقعاً آدم خنده اش می گیره، برای اینكه قبول شه می خنده. برای اینكه رد شده، گریه می كنه. چرا باید این طور باشه؟ اصلاً چرا باید بخنده؟ چرا باید گریه كنه؟
مخملباف: مرسی. شما قبول شدین. دستمزد تونم همین الان می گیرین. آقای مدیر تولید، با اینها قرارداد بنویس و بابت همین مقدار بازی پنجاه هزار تومن بده به این یكى، پنجاه هزارتومن هم بدم به اون یكی.
آزاده: هنرمند اينقدر بی ارزشه. بهش پول می دن می گن برو؟
مخملباف: خواستیم فقط حق تون خورده نشه.
مریم: ما بریم تا كی؟
مخملباف: مگه نیومده بودین بازیگر بشین؟حالا باید دستمزدتان رو بگیرین، ببینین مزه می كنه؟
آزاده: من به خاطر پول نیامدم، نمی گیرم.
مخملباف: پس برای چی اومدی؟
آزاده: برای دیدن چنین صحنه هایی. خواستم ببینم چه جوری یه بازیگری كه هیچ كی رو توی این دنیا نداره، وارد اینكار می شه.
مخملباف: شما وارد سینما شدین، اما وقتی وارد سینما شدین، درهارو به روی بقیه نبندین ها. نگید حالا دیگه قلعه شاه مال منه، كس دیگه نیاد.
مریم: نه، من چون خودم از سیزده سالگی خیلی تلاش كردم و پدر و مادرم آن وقت راضی نبودند، پس خودم به تنهایی دنبال این كار می رفتم. به هرجایی و هركسی رو انداختم، اما كسی رو پیدا نكردم. پس هیچ وقت این كار رو در مورد یك نفر دیگه انجام نمی دم و اجازه نمی دم اینقدر عذاب بكشه.
مخملباف: حالا شما شدین سوژه فیلم ما. از بین پنج هزار نفر شما انتخاب شدین. اجازه می دین فیلم بعدی شما نباشید و یكی دیگه از اون پنج هزار نفر جای شما بازی كنه؟
آزاده: من فكر می كنم همه حق دارن بازی كنند.
    فیض الله و بچه هایش هم برگشته اند و كنار دخترها ایستاده اند.
مخملباف: خیلی خب، كلاكت رو كی دوست داره دستش بگیره؟
آزاده: (اشاره به پسر كوچك فيض الله) دست این باشه بهتره.
مخملباف: پس روی اون كلاكت بنویس، پایان. همه فیلم بازی كردین. جای برای همه تون بود. سینما برای یك عده خاص هم نیست. اگه سینما قراره از زندگی بگه، پس جا برای همه است. بگیر بالای سرت پسرم تا نور به كلاكت بخوره. همه لبخند بزنین و احساس تون رو بگین؟
مریم: خوشحالم.
آزاده: خیلی خوشحالم.
حامد: خوشحالم.
فیض الله: خوشحالم
حمید: خوشحال.
مخملباف: مرسی. خداحافظ. همه گروه از در برین بیرون. با دوربین هم خداحافظی كنید.
همه گروه ازجمله فیلمبردار، صدابردار و مخملباف هم خارج می شوند.
یكی از گروه: خداحافظ.
صدابردار: من می خوام برگردم.
   لحظه ای بعد همگی به همراه دهها نفر از داوطلبانی كه در حیاط بوده اند بر می گردند. صدابردار صداهای ضبط شده را كنترل می كند.
مخملباف: (رو به داوطلبانی كه تازه وارد سالن شده اند.) ببخشید معطل شدید، چند نفر اومده بودند تست بشن، اونقدر عكس العمل هاشون خوب بود كه شدند سوژه فیلم ما. خواهش می كنم خودتون توضیح بدين.
مریم: از هفته قبل كه آگهی رو خوندیم، متاسفانه نتونستیم برای روز اول بیایم. البته خوشبختانه، چون مثل اینكه خیلی شلوغ شده بوده. امروز اومدیم، اول ما را نمی پذیرفتند، چون ما شانزده سالمون بود و پدر و مادرمون همراهمون نبودند. وقتی داخل آن كادر ایستاده بودیم، خیلی دچار هیجان بودیم. من خودم تمام بدنم می لرزید.
مخملباف: چه توصیه ای دارین برای اونهایی كه امتحان می دن؟
آزاده: واقعاً دلسرد نشن.
   صدابردار صدای ضبط صوت را كنترل می كند.
صداى مخملباف: اما وقتی وارد سینما شدین درهارو به روی بقیه نبندین ها.
آزاده: هرچی به شما می گن برین شما بازیگر نمی شین، شما ناامید نشین.
مخملباف: خواهش می كنم آقایان دوباره بیرون بایستند.(مردها بيرون مى روند.) خانم ها بمونند تا این دو تا خانم ازشون امتحان كنند، ببینیم بقیه هم قبول می شن یا نه؟ حالا شما جای من هستید و باید كارگردانی كنید. لطفاً یك دوربین رو بگذارید اینجا.
   گروهی از خانمها روبروى ميز آزاده و مریم می ایستند.
 
گفتگوی مریم و آزاده با دختران دیگر
آزاده: خانم بهاره كدامتون هستین؟
بهاره: من هستم.
آزاده: چرا اومدین این جا؟
بهاره: برای اینكه به هنر علاقه مندم.
آزاده: چی از هنر می دونی؟
بهاره: من از بچگی به هنر علاقه داشتم. من می خواستم توی رشته هنر شركت كنم.
آزاده: هر هنری یا فقط بازیگری؟
بهاره: همه هنرهارو دوست دارم.
مریم: پس چرا بازیگری رو انتخاب كردید؟
آزاده: می تونی بری سراغ هنرهای دیگه، می تونی نقاش بشی.
بهاره: نقاشی هم می كنم.
آزاده: پس برات فرقی نمی كنه كه چه هنری باشه؟ حالا اگه ما تورو رد كنیم و نگذاریم كه بازیگر بشی، چه احساسی پیدا می كنی؟
بهاره: ناراحت می شم.
مریم: چرا ناراحت می شی؟
آزاده: به تو می گم برو نقاش شو، چون تو به همه هنرها علاقه مندی، نه فقط به سینما.
بهاره: به بازیگری هم علاقه دارم.
آزاده: پس بازیگری رو بیشتر دوست داری؟
بهاره: بله.
آزاده: حالا اگه من تورو رد كنم، چكار می كنی؟
بهاره: ناراحت می شم.
آزاده: ناراحتيت رو به من نشون بده.
مریم: گریه ام می كنی؟
آزاده: گریه كن. تو بازیگری دیگه؟ برای من گریه كن. شما هم گریه كن.
دختر معترض: من هیچ وقت گریه نمی كنم.
آزاده: چرا گریه نمی كنی؟
دختر معترض: من به خاطر یك نقش اصلا گریه نمی كنم.
مریم: پس علاقه نداری، برو.
دختر معترض: مگه گریه كردن دلیل علاقه است؟!
مریم: به هنرمند وقتی مى گن بخند می خنده، وقتی می گن گریه كن، گریه می كنه.
آزاده: باید گریه كنی.
دختر معترض: هنرمند وقتی لازم باشه گریه می كنه. اما اگه شما الان منو رد كنین، ناراحت می شم، اما گریه نمی كنم. 
آزاده: تو هنرپیشه ای و من می خوام از گریه تو در فیلم استفاده كنم.
دختر معترض: باید شرایط جور باشه تا آدم گریه كنه.
مریم: اون در زندگی روزمره آدمه، وقتی فیلم بازی می كنی فرق می كنه.
دختر معترض: آدم باید احساس درونی اش وادار به گریه اش كنه، من الان هیچ برانگیختگی ای ندارم.
آزاده: پس سینمارو دوست نداری؟
دختر معترض: اگه بخواین می خندم. اما آمادگی گریه رو ندارم.
مریم: تو رد شدی، به خاطر این موضوع گریه كن.
آزاده: ببین تو بازیگری رو دوست داری و به این عشق اومدی این جا. حالا من نمی گذارم تو بازیگر بشی. گریه كن.
مریم: همه رد شدین، كی گریه می كنه؟
آزاده: ناراحتی تون رو با چی نشون می دین؟ من ندیدم كسی ناراحت باشه و بخنده.
دختر معترض: من عصبی بشم می خندم.
مریم: جدی می گم ردین. اما من ناراحتی رو توی صورت هیچ كدوم نمی بینم. فكر می كنین شوخی می كنم؟ شوخی نیست. اگه گریه نكنید، ردین.
آزاده: كی می تونه الان یه نقش بازی كنه؟ فوری بازی كن. 
دختر دوم: چی بازی كنم؟
آزاده: هرچی آماده ای.
دختر معترض: شما منظورتون اینه كه ما تئاتر بازی كنیم؟
مریم: شما از كجا فهمیدید كه اینجا بازیگر می خوان؟
دختر معترض: از روزنامه.
مریم: درهمون روزنامه نوشته بود كه هركس می آد یك قطعه برای اجرا آماده كنه.
آزاده: تا ده می شمارم. هركدام گریه كردید قبولید، گریه نكردید ردین، دیگه هم اینجا پیداتون نشه.
مریم: چون هنرمندی كه نتونه گریه كنه...
آزاده: پس چیكار می خواد بكنه؟
    عده ای برای گریه دست به صورت می برند.
مریم: دستاتون رو نگیرین جلوی صورتتون.
آزاده: گریه واقعی. من نمی گذارم شما هنرپیشه بشین. منو گذاشتن داور تا كسانى رو كه لیاقت دارن انتخاب كنم.
مریم: چرا گریه می كنی؟!
دختربچه: حتماً باید گریه كنیم؟
مریم: هركی گریه كرد بمونه، بقیه برن.
آزاده:(به تعدادى اشاره مى كند.) شما، شما و شما بمونین، بقیه بیرون.
دختربچه: می شه من الان گریه كنم؟
آزاده: برای آخرین بار فرصت می دم.
مریم: ده ثانیه دیگه.
آزاده: هركس گریه نكرد بره. من كارگردانم و از تو می خوام گریه كنی.
دخترمعترض: آخه خانم عزیز! من الان نمی تونم گریه كنم این چه كاریه؟
آزاده: توی سناریو نوشته باید گریه كنی.
دختر معترض: آخه من باید از موضوع فیلم باخبر باشم تا احساساتی بشم. گریه كه الكی نیست.
مریم: این یه متن غم انگیزه و الان یه اتفاق مهم افتاده، گریه كن.
دختر معترض: آخه من بدبخت باید سناریو رو بخونم تا بعد گریه كنم.
   مخملباف، آزاده و مریم را از پشت میز بلند می كند و دوباره خودش پشت میز می نشیند.
 
گفتگوی مخملباف با مریم و آزاده و دختران دیگر.
مخملباف: بسیار خب، حالا دوباره شما دوتا كنار اونها بایستید. در سینما وقتی دوربین شوت می كنه، هنرپیشه باید این آمادگی رو داشته باشه تا گریه كنه یا بخنده. حتی ممكنه ناراحت باشه، اما مجبوره بخنده. یا خوشحال باشه ولی مجبوره گریه كنه. چون ما مثل تئاتر فرصت نداریم حس بگیریم. همه چیز در لحظه است. حالا ما تست می كنیم، ببینیم شما در سینما می تونین گریه و خنده رو در لحظه و واقعی دربیارین. بیست ثانیه وقت دارین.
دختر معترض: اشك یا میمیك گریه؟
مخملباف: هركس هرطور آماده است. ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸، ۹، ۱۰، ۱۱، ۱۲، ۱۳، ۱۴، ۱۵، ۱۶، ۱۷، ۱۸، ۱۹، ۲۰. یك قدم جلو. شما گریه كردین؟
   همه می كوشند گریه كنند. فقط دختربچه اى گریه می كند. آزاده و مریم بهتزده ایستاده اند.
آزاده: احساس كردم اشك توی چشمام جمع شد، ولی بیرون نیامد.
مخملباف: سخته از آدم بخوان گریه كنه، نه؟!
آزاده: خیلی.
مخملباف: پس تو چه جوری عین من با این بیرحمی می خواستی اینها گریه كنند؟ (آزاده سكوت می كند.)
مخملباف: (رو به مریم) تو چه حسی داری؟
مریم: نگرانم.
مخملباف: چرا؟
مریم: برای اینكه نمی دونم بالاخره قبول می شیم ... نمی شیم؟
مخملباف: تو؟
آزاده: من مثل اول ناراحت و مضطربم.
مخملباف: پشت این میز چه حسی داشتی؟
آزاده: اول فكر می كردم كه نتونم، وقتی شروع كردم دیدم یواش یواش دارم می تونم.
مخملباف: بسیار خب بیا این كلاكت رو بردار. كنار هم بایستید. تخته روبهش می گیم كلاكت. طوری بایستید كه همه دیده بشن. شما بنشینید كنارهم. روی كلاكت بنویس.
مریم: چی بنویسم؟
مخملباف: بنویس ادامه دارد. بگیر بالا، بالاتر. حالا آخر فیلم رو دوست دارین بخندین، یا گریه كنین؟
دخترمعترض: بخندیم بهتره. بهتره پایان خوشی داشته باشه.
مخملباف: كات.
 
تهران
تابستان ۱۳۷۳
محسن مخملباف