بوى آچه
از كوچه به خانه مى روم. خانه بوی زن می دهد. بوى كودك تازه آمده. باز آچه ام(مادرم) بچه کرده است. زن ها به او روغن کنجد داده اند و در دیگ کاچی می پزند. هر وقت آچه ام بچه می کند، همسايه ها جمع می شوند و من از خوشحالی پرپر می زنم که کاچی بخورم. یک کاسه، دو کاسه، سه کاسه، اى خدا.
می دوم و خودم را در آغوش آچه ام مى اندازم. آچه ام در دستم كاسه كاچى را می گذارد: اين را دادرت(برادر كوچكت) تحفه آورده.
كاچى را مى خورم و باز از آچه ام كاچى پرسان مى كنم. آچه ام كاچى خودش را هم به من مى دهد و
به اَپَی ام(خاله ام) می گويد: بیچاره ملاقربان را زمان استالين به سیبریا برده اند. مردك همان جا مردی اش را بریده که میل زن نکند. برای همین زن ها با او راحت می نشینند و ورد می خوانند. از آچه ام پرسان مى كنم: آچه جان مردی چه چیزی است؟
آچه ام لبش را با دندان گاز می گیرد و سینه اش را در دهان بچه می کند: این حرف ها عیب است بچه ام. تو هنوز مَیده ای(کوچکی). وقت اش همه چیز را می فهمی. حالى برو ملاقربان را فرياد كن.
جیغ می کشم و به کوچه می دوم: بچه ها! دادرم برام كاچى آورده.
به در خانه ملاقربان مى روم و او را فرياد مى كنم. ملا قربان لنگ لنگان ورد می خواند و می آید. قيافه اش به آدم نمی برد. هیچ کس این قدر کج و کوله نیست. اس... سلام و عليك می گوید و به خانه ما می رود و صدایش از تریزه (پنجره) خانه به كوچه مى ريزد: یاالله و یاالرحمن.
از بچه های کوچه پرسان می کنم: مردی اش را بریده یعنی چه؟
یک بچه می گوید: مردی همان است که برایش به حاجت خانه می روی.
مى روم یک پشته علف از انبار می آورم تا مزد ملاقربان را بدهم. ملا قربان وردش را تمام مى كند و از خانه ما بيرون مى آيد و جلوی تریزه خم می شود. علف ها را بر پشت او بار می کنم و طناب را سفت می کشم كه علف ها نريزند و سر طناب را در دستش می گذارم. ملا قربان خمیده خمیده زیر بار علف ها در کوچه می رود و آچه ام را دعا می کند.
به بچه ها می گویم: پدر من مردی اش را نبریده، چون آچه ام بچه می کند.
یکی از بچه ها مردی اش را در می آورد و دیوار کوچه را خیس می کند. یک شکلی روی دیوار پیدا می شود مثل یک بچه تازه به دنیا آمده. موهای سرش بلند است. مثل چهل گیس دختر همسایه. من اگر بزرگ شوم با او عروسی می کنم. مردی ام را هم نمی برم که چهل گیس برایم بچه کند. یک بچه، دو بچه، سه بچه. آن وقت ملا را می آورند ورد بخواند و زن ها می آیند به چل گيس روغن كنجد مى دهند و برايش کاچی می پزند و من هی كاچى می خورم. یک کاسه، دو کاسه، سه کاسه، اى خدا.
تاجیکستان
خرداد ۱۳۸۶
محسن مخملباف