وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف - Makhmalbaf Family Official Website

متن کتاب: یك لحظه ویزا

Thu, 12/09/2013 - 21:20

یك لحظه ویزا
 
شاعری که تازه شناختم
سپیده جدیری
 
 
   اشاره: این متن را سال ۱۳۸۶، زمانی که ایران بودم و فکر می‌کردم تا سال ‌های سال بعد نیز ایران خواهم بود، بر کتاب "یک لحظه ویزا"ی حنا مخملباف نوشتم، اما همان زمان نیز که به قولی هنوز خبری نبود و هنوز مخملباف‌ ها به عنوان "سینماگرانِ فتنه‌ی ۸۸" شناخته نمی‌شدند، در هیچ نشریه ‌‌ی داخلی اجازه‌ ی چاپ پیدا نکرد. 
 
   زمان زیادی از اهدای جایزه‌ی ویژه‌ی هیأت داوران جشنواره‌ی فیلم «سن سباستین» به حنا مخملباف، کوچکترین فرزند محسن مخملباف نمی‌گذرد، اما بیش از چهار سال از انتشار کتاب «یک لحظه ویزا»ی او که در سن ۱۴ سالگی نوشته شده، گذشته است. این کتاب در برگیرنده‌ی شعر بلندی است به سه زبان فارسی، فرانسه و انگلیسی که توسط نشر فرخ‌ نگار (وابسته به مؤسسه‌ی فرهنگی هنری کارنامه) در بهار ۱۳۸۲ و با تیراژ ۲۲۰۰ نسخه منتشر شده است. ۲۲۰۰ نسخه برای چاپ اول یک کتاب شعر تیراژ کمی نیست؛ با این حال شعر بلند «یک لحظه ویزا» با ساختمان عجیب، نگاه تازه و جهان‌بینی قابل تأملش این همه مدت از چشم منتقدان شعر دور مانده و در این چهار سال، هیچ نقد یا یادداشت قابل توجهی که معرف ویژگی‌های این شعر خاص به خوانندگان جدی شعر باشد، منتشر نشده است. همین نیز سبب شده است که بسیاری از وجود خود کتاب هم بی‌خبر بمانند. با این وجود از آنجا که معتقدم شعری که «شعر» باشد، تاریخ مصرف ندارد و مانند مثنوی مولانا با گذشت قرن‌ها همچنان حرفی برای گفتن خواهد داشت، حس می‌کنم هنوز برای معرفی ویژگی‌های شعر حنا مخملباف دیر نشده است. خواندن شعر «یک لحظه ویزا»، حتی بدون در نظر گرفتن سن شاعر در هنگام سرودن آن، به دلیل تازگی نگاه و ارائه‌ی آن در ساختاری عجیب و متفاوت، آن قدر غافلگیرم کرد که نتوانستم سکوت چهار ساله ‌ی جامعه‌ ی ادبی ایران درباره‌ی این کتاب را تاب بیاورم و یادداشت زیر حاصل شکستن این سکوت است.
 
 
 
۱. دموکراسی متن
 
   در شعر بلند یا به قول پدر حنا مخملباف، نسبتا شعرِ نسبتاً بلندِ «یک لحظه ویزا»، از همان ابتدا با مقوله‌ای که من نامش را «دموکراسی متن» می‌گذارم، روبرو هستیم. تمهیدِ به کارگیریِ سه نقطه (…) ها در سراسر شعر و آوردن کلماتی زیر سه نقطه‌ها که خواننده می‌تواند هر کدام از آنها را به دلخواه خود جایگزین سه نقطه کند یا به تعبیر دیگر، دادن حقِ انتخاب واژه‌ها به خواننده، چیزی به نام یک متن دموکرات را پدید آورده که در شعر و ادبیات ایران کم نظیر است. در مواجهه با چنین متنی نه تنها خوانندگان، بلکه کلمات هم حق رأی دارند و جای خالی (سه نقطه) به طور مساوی بین کلمات تقسیم می‌شود:
 
من (سه نقطه) … می‌خوانم.
 
                    زبان
 
                    فرانسه
 
                    انگلیسی
 
                    ادبیات فارسی
 
و البته متن (شعر)، گاهی دموکرات ‌تر هم می ‌شود؛ کلماتِ جایگزین از سوی شاعر پیشنهاد نمی‌شوند و این پیشنهادِ کلمه به عهده‌ی ذهن خواننده گذاشته می‌شود:
 
زبان را رها می‌کنم و در کتاب مکالمات و اصطلاحات روزمره به دنبال (سه نقطه) … می‌گردم.
 

 
من یک هدیه کوچک برای … می‌خواهم.
 
گاهی نیز شاعر – راوی مستقیماً از خواننده می‌خواهد پرده از هویت سه نقطه‌ها بردارد:
 
… کیست؟
 
… چه کسی بود؟
 
… چه کسی خواهد بود؟
 
آوردن دیالوگ‌های یک طرفه و واگذاشتن حرف ‌های طرف مقابل به حدس و گمان خواننده، مشارکتی از نوع دیگر را برای خواننده فراهم آورده است؛ دیالوگ‌هایی نظیر:
 
من یکی از لنزهای چشمم را گم کرده‌ام.
 
لطف می‌کنید یکی دیگر به من بدهید.
 
می‌خواهم به آینه نگاه کنم.
 
چقدر باید تقدیم کنم؟
 
 
 
۲. روانشناسی متن
 
یکی از کارکردهای سه نقطه (…) در این شعر، تغییر فضای حسی شعر و بدین ترتیب، تغییر تأثیر روانشناختی آن بر خواننده است:
 
آن (سه نقطه) … است.
 
                      قشنگ
 
                      وحشتناک، بسیار بد
 
                      فوق‌العاده
 
                      زشت
 
                      زیبا
 
                      عاشقانه / رمانتیک
 
                      عجیب / غیرعادی
 
در شعر «یک لحظه ویزا»، اغلب، کلماتی که کاملاً از نظر معنایی در تضاد هستند، به عنوان جانشین سه نقطه‌ها پیشنهاد شده‌اند. شعر می‌تواند با هر کدام از کلمات پیشنهاد شده برای سه نقطه‌ها، یک بار از ابتدا تا انتها خوانده شود و بدین ترتیب، صدها شعر با تعبیرهای متضاد و متفاوت و اثرات روانشناختی مختلف خلق شود.
 
در واقع، می‌توانیم دستمان را روی کلمه‌های زیر کلمات اولِ پیشنهادی برای سه نقطه‌ها بگذاریم و شعر را بدون آن کلمه‌ها بخوانیم و بعد با جا به جا کردن دستمان روی کلمات پیشنهادی، نسخه‌های مختلف و متضادی از شعر را پیش رو داشته باشیم که هر کدام بار فلسفی – روانشناختی خاص خود را داشته باشد.
 
شاید این تمهید به نظر بازی قشنگی بیاید اما در عین حال، در حد یک بازی باقی نمی‌ماند بلکه همان طور که اشاره شد، بیشتر کارکردی روانشناسانه دارد، چرا که با انتخاب هر کلمه‌ی جدید به جای کلمه‌ی پیشنهادی قبلی، شعر حالت روحی جدید و حتی جهان‌بینی جدیدی را به خواننده القاء می‌کند که با آن چه انتخاب کلمه‌ی قبلی به خواننده ارائه داده، متفاوت یا در تضاد است.
 
 
 
۳. ایهام
 
من … می‌کردم
 
      خودکشی / زندگی
 
اگر به خاطر … نبود
 
                  خواهرم
 
                  خاله‌ام
 
                  دوستم.
 
کارکرد سه نقطه در این شعر، به موارد بالا خلاصه نمی‌شود و یک کارکرد شاعرانه‌ی آن، ایجاد ایهام است. به طور مثال، در این بخش از شعر این ایهام در ذهن خواننده شکل می‌گیرد که بالاخره راوی دست به خودکشی زده یا همچنان دارد زندگی می‌کند؟ به بیان دیگر، آیا راوی بعد از خودکشی و مرگ دارد روایت می‌کند یا این که راوی زنده است؟ دامن زدن به این گونه تردیدها در ذهن مخاطب، کارکردی کاملاً شاعرانه دارد و البته گاهی نیز شاعر – راوی، تردیدهای خود را به مخاطب انتقال می‌دهد:
 
ترافیک سختی وجود دارد.
 
وجود ندارد.
 
هیچ چیز وجود ندارد.
 
اصلاً اینطور نیست.
 
 
 
۴. فلسفه‌ی متن
 
شاعر – راوی برای پیدا کردن "حوصله"، "حافظه" یا "شی" متعلق به خود در جستجوی دفتر اشیاء گمشده برمی‌آید، به عبارتی "حوصله" یا "حافظه" را با "شی" برابر می‌داند. این برابر دانستنِ همه‌ی مفاهیم متضاد، متفاوت و گاهی بی‌ربط، می‌تواند حکایت از نوعی دلزدگی داشته باشد؛ به این معنا که دیگر همه‌ی چیزها، احساس‌ها و اتفاق‌ها برای شاعر علی‌السویه است:
 
خیلی کسل هستم.
 

 
از خودم خسته‌ام.
 
این کسالت و خستگی از خود، به سفر شاعر – راوی از خود منجر می‌شود، آن هم با یک بلیط یکسره که نشان می‌دهد راوی به هیچ وجه نمی‌خواهد به «خود» یا «شرایط فعلی»‌اش بازگردد. او به دنبال مفرّی است تا از شرایط کسالت‌ بار و یکنواخت زندگی‌اش که همه چیز را برایش علی‌السویه کرده است، رهایی یابد. این گونه است که از خود سفر می‌کند، حتی برای یک لحظه:
 
من یک لحظه ویزا می‌خواهم.
 
اما او در این سفر نیز نمی‌تواند «سفره‌ ی دلش را بیرون بریزد»:
 
ببین به خاطر یک لحظه ویزا بر من چه می‌گذرد؟!
 
گذشت!
 
خواهد گذشت.
 
راوی با تغییر زمان‌های فعل، سفر از خود (هویت خود) را به همه ‌ی زمان‌ها تعمیم می‌دهد. او در عین حال، با این سفر به جایی رسیده است که کسی زبان او را نمی‌فهمد و خودش نیز برای به کار بردن واژه‌های زبان – دنیای جدید، دچار لکنت می‌شود:
 
آه
 
… کجاست؟
 
هتل.
 
کجا می‌توانم … بگیرم؟
 
                     مترو
 
                     اتوبوس
 
                     تاکسی.
 
راوی فلسفه‌ی خود را برای تمام شهرها، کشورها و ملیت‌ها تعمیم می‌دهد و بدین ترتیب، متنی برای همه‌ی خوانندگان، از هر ملیتی، با هر ظاهری (با موهای لخت / خشک / چرب)، با هر عقیده‌ای، هر شغل و موقعیتی و متعلق به هر دوره‌ای پدید می‌آورد، متنی که هر خواننده‌ای می‌تواند با آن همذات ‌پنداری کند.
 
او سرانجام برای فرار از تنهایی خود با یک سوم شخص قرار می‌گذارد، قراری که شاید به عشق منجر شود، آنجا که از گارسون «یک گلدان خالی برای احتمال یک گل سرخ» می‌خواهد. البته این فقط یک احتمال است.
 
احتمال دیگر، دلتنگی برای خود و نوستالژی شرایط قبلی است؛ آنچه که به آن عادت و در عین حال، از آن عبور کرده‌ایم:
 
مدتی است که خواب خودم را ندیده‌ام.
 
برای آن که به خودم فکس بزنم چه شماره‌ای را باید بگیرم؟
 
این گونه است که متن، ابعادی فلسفی هم پیدا می‌کند؛ فلسفه‌ای که حاصل ناامیدی راوی از دنیای تازه‌ی پیرامونش است، چرا که سفر و فرار از خود هم به چیزی جز تنهایی و بیماری منجر نشده است.
 
بنابراین، شاعر – راوی دوباره تصمیم به سفر از خود می‌گیرد؛ سفر از زندگی به مرگ که او را به سوم شخص تبدیل می‌کند:
 
یک کسی در دریا غرق شده است.
 
او … کرده است.
 
قبل از خودکشی هیچ کسی او را … نداده است:
 
                                                  نجات.
 
اما از آنجا که متن، متنی دموکرات و در عین حال، نسبی‌گرا است، راه دیگری را نیز به شاعر – راوی پیشنهاد می‌دهد؛ این راه که بماند و به رنج یکنواختی و بیهودگی زندگی تن بدهد و به آدمی معمولی، بی دغدغه، بی حاشیه، مطیع و بی سر و صدا تبدیل شود، به کسی که به هیچ چیز اعتراض ندارد:
 
اطاعت کردن
 
خوردن
 
بسیار چاق شدن
 
شغل، کار، نقش، اداره، دفتر، بنگاه
 
نظم، ترتیب.
 
عذاب‌آور، آزاردهنده.
 
چندی پیش، اخیراً، سابقاً…
 
این همه تحت عنوان «خلاصه، شرح کوتاهی از زندگی» کسی آمده است که مرگ را انتخاب کرده است، می‌کند یا خواهد کرد. 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
حنا، دخترم به روایت پدرش
   حنا مخملباف متولد پايیز ۱۳۶۷، از كلاس دوم دبستان ـ در ۸ سالگی ـ در پی خواهرش سمیرا، مدرسه معمولی را ترك كرد و مدت ٨ سال شاگرد پدرش شد. 
   حنا در همه كلاس‌هایی كه در كودكی او در خانه فیلم مخملباف برگزار شد، حضور یافت و در همه فیلم‌هایی كه توسط اعضای خانواده‌اش ساخته شد، همكاری كرد. گاه نقاشى آبرنگ كشید.(۱) گاه سر صحنه عكس گرفت. (۲) مدتی منشی صحنه شد. (۳) همواره قصه و فیلمنامه كوتاه نوشت. یك‌ بار در فیلم پدرش بازی كرد.(۴) دو بار با دوربین هندى ‌كم فیلم ساخت.(۵) فیلمش بارها به جشنواره‌های جهانی دعوت شد.(۶) 
   حنا در پايیز ۱۳۸۱ دو ماه در افغانستان بود. او فیلمسازی خواهرش را بهانه‌ای ساخت تا در پی او كه برای یافتن بازیگر به هر خانه‌ای در كابل سر مى ‌زد، برود و به راز وحشت و ترس مزمن زن افغان راه یابد. زنی كه هنوز از زن بودن خود، هنوز از دیده شدن، هنوز از اجتماعی شدن، هنوز از شناسنامه داشتن و هنوز از غیر«سیاه سر» نامیده شدن و هنوز از بازگشت طالبان مى ‌ترسد و هنوز نمى ‌داند كه در بسیاری از موارد «طالب» شوهر خود اوست. فرهنگ دیرینه سرزمین اوست. حاصل دو ماه ماندن حنا در كابل فیلمی است با نام «لذت دیوانگی». 
   پدرش كه من باشم معتقدم این اتفاقات ربطی به نبوغ و از این جور حرف ‌ها ندارد. به شانس شاید، به دیوانگی خیلی، به تربیت و پیگیری و تلاش حتما. 
  حنا كمی هم زبان خوانده است، اما گاهی به جای حفظ كردن لغات، با لغات خارجی و ترجمه آن ‌ها بازی كرده است. این نسبتا شعرِ نسبتا بلند، بازی او با كلمات كتاب اصطلاحات روزمره فرانسه است، كه هم به فارسی و هم به فرانسه بازی شده است. 
   من فكر مى ‌كنم او در كودكی یكی از خوشبخت ‌ترین كودكان دنیا بود. اینكه نخواست یا مجبور نشد كه هر روز مثل كارمند‌ها به اداره‌ای كه مدرسه نام دارد برود و هر شب مشق بنویسد و در عوض وقت یافت تا هر روز آنچه را دوست داشت و امكانش بود یاد بگیرد، برای خوشبختی كافی نیست؟
   دوستان حنا به او گفته‌اند: "یك روز خودشان در آموزش و پرورش را گِل مى ‌گیرند. بگذار باران بیاید، بگذار زمین‌ها گِل شود. بگذار ..."
پدر حنا
زمستان ۱۳۸۱
 
........... 
۱. آبرنگ روی جلد كتاب «زندگی رنگ است».
۲. عكس های اپیزود اول فیلم «روزی كه زن شدم».
٣. منشی صحنه فیلم های «در»، «سكوت»، «روزی كه زن شدم» و «۱۱ سپتامبر».
۴. فیلم «نون و گلدون».
۵. فیلم «روزی كه خاله‌ام مریض بود». سال ۱۳۷۷، ایران و «لذت ديوانگى». سال ۱۳۸۱، افغانستان. 
۶. پنجاهمین جشنواره بین المللی فیلم لوكارنو در سويیس سال۱۹۹۷
- دهمین جشنواره بین المللی فیلم توكیو در ژاپن سال ۱۹۹۷ 
- جشنواره بین المللی فیلم هانوور در آلمان سال ۱۹۹۷ 
- جشنواره بین المللی فیلم مستند تسالونیكی در یونان سال ۱۹۹۹
- دوازدهمین جشنواره بین المللی فیلم سنگاپور در سنگاپور سال ۲۰۰۰
- پنجمین جشنواره بین المللی فیلم پوسان در كره جنوبی سال ۲۰۰۰
- موزه هنرهای بوستون در دانشگاه بوستون در امریكا سال ۲۰۰۰
- جشنواره بین المللی فیلم مسكو در روسیه سال ۲۰۰۱
- جشنواره بین المللی فیلم صدگل و خروس طلایی در چین سال ۲۰۰۱
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
در این شعر همه جا ... را(سه نقطه) بخوانید. 
 
یك لحظه ویزا
حنا مخملباف
 
من (سه نقطه) ... می خوانم:
زبان
فرانسه 
انگلیسی
ادبیات فارسی
و در اطرافم كتاب مكالمات و اصطلاحات روزمره ریخته است. (سه نقطه) ... بى ‌حوصله مى ‌آید و كنارم مى نشیند:
خواهرم
خاله‌ام
دوستم
و از سر بى ‌حوصلگی كتاب‌ های اطرافم را ورق مى ‌زند و در سنگ تراش نخورده لغات و اصطلاحات روزمره، مجسمه شعرهای تراش نخورده را مى ‌یابد.
آن (سه نقطه) ... است:
قشنگ
وحشتناك، بسیار بد
فوق العاده
زشت
زیبا
عاشقانه/ رمانتیك
عجیب/ غیرعادی.
 
اسم آن ... چیست؟
راه عابر پیاده
آبشار
دریا
كوه.
خیلى ‌ها به كوه مى ‌روند. همه ما ـ حتی آن‌ها كه به كوه نرفته‌اند ـ سنگ را دیده‌ایم. ولی همه در هر سنگی، مجسمه تراش نخورده‌ای را ندیده‌اند. مگر ميكلانژ.
... مى ‌رود. زبان را رها مى ‌كنم و در كتاب مكالمات و اصطلاحات روزمره به دنبال (سه نقطه) ... مى ‌گردم.
 
پر از ... ‌ام
انگیزه
پر از انگیزه‌ام
اما حالم خوب نیست.
مریضم.
سرم درد مى ‌كند.
كمی تب دارم.
ذكام شده‌ام. 
خیلی سرفه مى ‌كنم.
گلویم ناراحتی دارد.
اشتها ندارم.
 
حالم بهتر است
اما انگیزه‌ای ندارم.
دردی لازم است.
 
من از دردی رنج مى ‌برم.
آه چقدر برای بهبودی انگیزه دارم.
 
من ... هستم:
گرسنه
تشنه
خسته
بى ‌حوصله 
الكی خوش.
من ... مى ‌كردم
خودكشی/ زندگی
اگر به خاطر ... نبود:
خواهرم
خاله‌ام
دوستم.
 
او سال‌ های زیادی است كه سردرد دارد.
ترافیك سختی وجود دارد.
وجود ندارد.
هیچ چیز وجود ندارد. 
اصلاً اینطور نیست.
خیلی كسل هستم.
 
سوار اتوبوس مى ‌شوم
به سلامتی شما.
اسم شما همیشه یادم مى ‌رود.
یك كم/ كمی/ زیاد/ خیلی.
به دادم برسید. من گم شده‌ام.
پلیس!
دفتر اشیای گم شده كجاست؟
من ... را گم كرده‌ام:
حوصله‌ام
حافظه‌ام
شی خودم را.
 
تصادف.
تصادف شده است.
دست او (مذكر، مؤنث) شكسته است.
ضربه به چشمش خورده است.
آیا این خونریزى مغزی است؟
آیا او (مذكر، مؤنث) سخت مجروح شده است؟
من خودم را زخمی كرده‌ام. (بریده‌ام.)
 
من ... دارم:
تاول 
سوختگی
عفونت، چرك.
لطفا یك آمبولانس خبر كنید.
لطفا پلیس را خبر كنید.
من مجرمم.
 
من یكی از لنزهای چشمم را گم كرده‌ام.
لطف مى ‌كنید یكی دیگر به من بدهید.
مى ‌خواهم به آینه نگاه كنم.
چقدر باید تقدیم كنم؟
 
امروز چه روزی است؟
یكشنبه
دوشنبه
سه‌شنبه
ششم آوریل
چهارم اوت
ما پنجم ماه مه حركت مى ‌كنیم.
صبح خیلی زود.
پس فردا
۲ روز قبل
در طول هفته
حتی در تعطیلات
روز تولد
روز كریسمس مبارك
با صمیمانه ‌ترین درودها.
دیگر تعطیلات شروع شده است.
از خودم خسته‌ام.
از خودم سفر مى ‌كنم.
با یك بلیط یكسره.
ورود
خروجی 
گمرك
بازرسی
كمربندها را مى ‌بندم
پرواز
فرود
برگه هویت
ویزا.
می خواهم ... بمانم:
یك ‌ماه
یك ‌هفته
یك روز
یك ساعت 
یك لحظه
من یك لحظه ویزا مى ‌خواهم.
 
پاسپورت كنترل زبان مسافر را نمى ‌فهمد.
آیا شما مى ‌توانید كمكم كنید؟ آقا/ خانم/ دوشیزه!
ـ لطفا آهسته صحبت كنید، به سختی بچه ام را خوابانده‌ام. 
چقدر هوا آلوده است.
آیا شما مى ‌توانید كمكم كنید، دوشیزه/ خانم/ آقا؟
- چه كاری مى ‌توانم برای شما انجام دهم؟
مترجم شدن.
ـ به قدری تند حرف مى ‌زنید كه نمى ‌فهمم.
هجی كردن
توضیح دادن
تكرار كردن
لطفا آهسته‌ تر مى ‌گویم.
ما زبان هم را نمى ‌فهمیم.
ـ شما اهل كجا هستید؟
من اهل كجا هستم؟ 
آیا نقشه كره زمین را همراه تان دارید؟
لطفا ... را به من نشان بدهید:
عبارت
اصطلاح
كلمه
واژه. 
آیا شما فرهنگ لغت (واژه ‌نامه) دارید؟
هویت؟
ملت؟
مذهب؟
نه، هرگز.
هرگز من نمی توانم چمدانم را باز كنم. 
من نمى توانم در فرودگاه سفره دلم را بیرون بریزم.
حتی برای او مسافر همراه مهربان 
حتی برای شما مأمور مؤدب گمرك.
چرا نمى ‌فهمید؟
تمام آن‌‌ها برای مصرف شخصی است.
این‌ ها ... است:
جوراب سه ربعی 
لباس شنا
سینه بند
بلوز
جوراب ساق كوتاه 
كیف دستی
دامن تنگ
جوراب شلواری
پیراهن خواب
كراوات
دكمه
زیپ
سوزن نخ
ببین به خاطر یك لحظه ویزا بر من چه مى ‌گذرد؟!
گذشت!
خواهد گذشت.
حال 
ماضی نقلی
ماضی بعید
ماضی استمراری
ماضی مطلق
آینده ساده
همه این ‌ها در یك لحظه اتفاق افتاد.
 
آه 
... كجاست؟
هتل.
كجا مى ‌توانم ... بگیرم؟
مترو
اتوبوس
تاكسی.
من ... دارم:
عجله.
لطفا تند برانید
به چپ
به راست
دور بخورید. سرم شور (دور) مى ‌خورد.
 
رزرویشن، هلو!
سلام! عصر بخیر. شما ایرانی هستید؟ من پناهنده سیاسی هستم.
بعدازظهر بخیر. من فقط یك توریست هستم.
ببخشید من یك اتاق ... مى ‌خواهم:
آرام
برای یك ماه
یك هفته
یك روز
یك ساعت 
برای یك لحظه اقامت، اجاره اتاق چقدر است؟
ـ اسم؟
مسافر
ـ امضا
... 
كلید اتاق را به من بدهید، لطفا.
غذا را داخل اتاقم مى ‌خورم.
هر شب
هر هفته
هر روز
رادیو/ تلویزیون
بدون غذا
تاریك/ كوچك
سرد/ گرم
سرو صدا
سیستم حرارتی، آی تلفنچی!
ـ برای تخت و صبحانه
ساكت باشید
نه، متشكرم آن را نمی خواهم.
آیا ... دارید
زیر سیگاری؟
فندك؟
ملحفه؟
اتو؟
آسانسور؟
توالت؟
سشوار؟
من یك اتاق ... مى ‌خواهم.
ارزانتر.
 
آیا شما مى توانید شماره ... را برای من بگیرید؟
ـ جواب نمى ‌دهد، آقا/ خانم/ دوشیزه!
ـ لطفا گوشی را نگه دارید.
بابت ... گفتگو چقدر باید بپردازم؟
یك نامه برای ... چقدر تمبر مى ‌خواهد؟
 
این ... كار نمى ‌كند:
چراغ برق 
رادیو
تلویزیون
تلفن
سیستم حرارتی
آب گرم نیست
پنجره (در) باز نمى ‌شود
شیر آب چكه می كند.
من از اتاقم رازی(راضی) نیستم.
... شكست
لامپ، چراغ
كلید برق.
 
مسیو! مستر! آقا! ببخشید آی تلفنچی! 
صدایت نمی آید. 
چرا كسی مزاحم تلفنم نمى ‌شود؟ 
آیا مى ‌توانم برای ساعت (۵) ... بگیرم
وقت
مى ‌خواهم موهایم را رنگ كنید.
من ... دارم:
عجله
لطفا فرق مرا به چپ/ به راست
نه، روی پیشانی بهتر است.
من یك شامپو برای موهای لَخت (خشك، چرب) می خواهم.
من تافت نمى ‌خواهم.
لطفا صورتم را اصلاح كنید. 
من عجله دارم.
ساعت شش (۶) در قرار دارم:
رستوران.
گارسون برایم ... بیاورید:
لطفا منو
دو چنگال
دو بشقاب
دو بطری
دو لیوان
دو فنجان
دو قاشق
دو دستمال سفره
و یك گلدان خالی برای احتمال یك گل سرخ.
من مقدار كمی ... مى ‌خواهم:
سركه
سیر 
شراب
شیر
شكر
نان 
و 
نمك
كافی است، خیلی متشكرم، من رژیم غذایی دارم.
با كارت اعتباری مى ‌پردازم.
هنوز كمی اعتبار دارم (دارد).
 
آقا/ خانم/ دوشیزه!
چیزی از طلا/ نقره مى خواهم.
من یك هدیه كوچك برای ... مى ‌خواهم.
چیزِ گرانی نباشد.
یك چیز كوچك، ظریف، چیز.
گوشواره
سینه ‌ریز
آیا این ... است؟
طلا.
نقره. آب طلا (داده شده) طلایی.
آب نقره (داده شده) نقره‌ای.
چند قیراط است؟
 
من دوربین ... مى ‌خواهم:
خودكار
ساده
ارزان.
شش قطعه عكس فوری:
تكی
با موی پریشان 
با نور از پشت سر
با خیره به دوربین
با تكان نخورید
با یادگاری.
چه خوب، چه بد، پاره مى ‌كنم.
من شكل عكس ‌های خودم نیستم.
من هیچ وقت شكل عكس ‌های خودم نیستم.
 
آی تلفنچی صدایت نمى ‌آید.
خطت روی خطم نمى ‌افتد.
نمى ‌خواهی كه گوشی را نگه دارم.
مدتی است كه خواب خودم را ندیده‌ام.
برای آنكه به خودم فكس بزنم، چه شماره‌‌ای را باید بگیرم؟
 
ما به ... علاقه داریم:
عتیقه
تاریخ
مذهب
هنر 
مد روز.
اما دیگر مى ‌خواهم به یك ... بروم.
باله
كنسرت
اپرا
تئاتر.
آیا ... برای امشب هست؟
بلیط 
دو صندلی در همكف 
برای جمعه یا سه شنبه
از صحنه خیلی دور نباشد.
مرسی یك صندلی كافی است.
چرا سرم شور (دور) مى ‌خورد.
ببخشید ... كجاست؟
دستشویی.
 
بدون نسخه دارو نمی دهند.
من ... مى ‌خواهم:
قرص خواب‌آور
آسپیرین
الكل
پماد 
آمپول
شربت 
درد داشتن.
من سردرد دارم.
سردرد شدید. 
میگرن.
درد.
درد.
درد.
من از دردی رنج مى ‌برم.
 
این بدهی من به شماست.
من صورتحساب را پرداخته‌ام.
من فردا صبح اینجا را ترك مى ‌كنم.
لطفا ... را ترك نكنید. ما از شما راضی بودیم.
بیست درصد تخفیف برای تنهایی شما.
من هم از اینجا كاملا راضی (رازی) بودم.
راستی آدرس من در اینجا چه بود؟
دیگر پولی نداشتن.
بیرون آمدن.
آقای پلیس 
ممكن است به من كمك كنید تا چادرم را در ... بزنم:
كنار خیابان
چادر زدن ممنوع! 
به ... مى ‌روم
ساحل
 
از خودم خسته‌ام.
از خودم سفر مى ‌كنم.
با یك بلیط یكسره.
 
امروز دریا آرام است.
نسیم ملایمی مى ‌وزد.
 
رنگ ... به آبی آسمان مى ‌ماند.
دریا
مد
جزر 
من می خواهم ... كرایه كنم:
قایق موتوری
پارویی
بادبانی
چوب‌ های اسكی
آیا هوا ... است؟
مساعد.
یك كسی در دریا غرق شده است.
او ... كرده است.
قبل از خودكشی هیچ كسی او را ... نداده است:
نجات.
... كیست؟
... چه كسی بود؟
... چه كسی خواهد بود؟
مهندس، معمار، آرشیتكت
هنرمند
نقاش
شاعر
...
چه موقع زندگی مى ‌كرده است؟
 
چندی پیش، اخیرا، سابقا.
تولد، پیدایش. 
به دنیا آمدن، متولد شدن.
برهنه، لخت، گریان.
اسم، نام، شهرت.
خلاصه، شرح كوتاهی از زندگی:
 
اطاعت كردن
خوردن
بسیار چاق شدن
شغل، كار، نقش، اداره، دفتر، بنگاه
نظم، ترتیب.
عذاب آور، آزار دهنده.
چندی پیش، اخیرا، سابقا... 
 
حنا... ۱۳۸۱
بهار 
پايیز
زمستان