وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف - Makhmalbaf Family Official Website

" سینما، آخرین عروسک کودکی من "

Sat, 02/06/2007 - 00:00

گفتگو با سمیرا مخملباف:

 

سينما آخرين عروسك كودكى من

 

س: در هنگام ساخت فیلم اسب دو پا بمبی به سوی شما پرتاب شد.

سمیرا: بله. ما در شمال افغانستان، در شهر سر پل، مشغول فیلمبرداری بودیم. چهلمین روز فیلم برداری ما بود. صحنه در بازار قدیمی و شلوغی اتفاق می افتاد. ما کار فیلم برداری را از ساعت هفت صبح شروع کرده بودیم. سیاهی لشگرهای زیادی هم با ما کار می کردند. مثلا پسر بچه هایی که سوار بر الاغ از توی کادر رد می شدند. یا مردانی که با اسب و گاری بار کش در بازار تردد می کردند. درست در وسط چنین بازار شلوغی، یک نارنجك به جلوی دوربین ما پرتاب شد. بعدا با عقب و جلو کردن فریمهای فیلمی که لحظه انفجار را ثبت کرده بود، معلوم شد این بمب دستی، یک نارنجک روسى جنگی تهاجمی بوده است که برای کشتار یک گروه به کار گرفته می شود. در نتیجه انفجار، سیاهی لشگرهای حاضر در صحنه که بیشتر بچه های کوچک بودند، و تعدادی از مردم محل که صحنه را تماشا می کردند و دستیار من که سیاهی لشگر ها را اداره می کرد زخمی شدند.

س: بعد از انفجار بمب چه احساسی داشتی؟

سمیرا: اول شوک شدم، تا چند ثانیه چیزی نفهمیدم. بعد از چند ثانیه تازه فریاد زخمی شده ها بلند شد و یکی یکی به زمین افتادند و کف بازار از خون پر شد. و کسانی که به حال مرگ افتاده بودند، کمک می خواستند. فرید یکی از دستیاران من که در حال مرگ بود، برای پس از مرگش وصیت می کرد و نگران مادرش بود. ما برای تنفس مصنوعی در دهان او فوت می کردیم و آدرس بیمارستان را از این و آن می پرسیدیم. اما در بیمارستان هم جراحی وجود نداشت. عده ای جلوی چشم ما جان می دادند. فقط به جرم این که در سینما حضور پیدا کرده بودند، و یا اینکه همراه ما بودند. متاسفانه بعد از لحظه انفجار دوربین قطع شده و آنچه را ما دیدیم ثبت نکرده است. این بمب دستی به هشتاد قطعه که هر کدام حکم گلوله ای را دارد، به سوی گروه، سیاهی لشگرها و مردم پرتاب شده بود. بعدا دیدم که چتر بالای دوربین پر از سوراخ است. و اگر اسبی که متاسفانه در اثر این بمب کشته شد، نمی بود تا ترکش ها را به جان خود بگیرد، تلفات انسانی بیشتری هم رخ می داد. 

س: چه کسی این بمب را پرتاب کرد؟

سمیرا: چه کسی و چرا؟ از خودم می پرسم چرا نمی گذارند ما در کشور خودمان فیلم بسازیم؟ چرا در افغانستان جلوی دوربین ما بمب می اندازند؟ چرا به رییس جشنواره ای در ایتالیا پیشنهاد پول می کنند تا فیلم پدرم را نشان ندهد؟ آیا همه این ها و حوادث دیگری که نمی توانم از آنها نام ببرم به هم مربوطند؟ تنها چیزی که معلوم است این است که هرکس آن بمب را انداخته است ، قصد ترور ما را داشته است. 

 

س: آیا پدرت سر صحنه حضور داشت؟

سمیرا: روزی که پدرم به سر صحنه آمده بود، این اتفاق افتاد. چرا مثلا روز قبلش که او نبود، این اتفاق نیفتاد؟! این نارنجكى است که کسی با دست، به سوی هدف مشخصی پرتاب کرده است، نارنجكى که تا شعاع پنج متر از هر طرف کشنده بود. این بمبی نبوده است که در یک جایی، فقط به قصد تخریب، بدون آنکه بدانند چه کسی را می کشند، منفجر شود.

 

س:هنگام انفجار تو کجا ایستاده بودی؟

سمیرا: کنار دوربین.

 

س: آیا پرتاب کننده نارنجك را دیدی؟

سمیرا: من خودم او را به هنگام پرتاب نارنجك ندیدم. اما سیاهی لشگر های زخمی شده، او را دیده بودند که از بالای بام دکان روبرو برخاسته بود، ضامن نارنجك را کشیده بود و آن را به سوی ما پرتاب کرده بود و گریخته بود. 

 

س: بعد از انفجار آیا فیلم برداری را ادامه دادید؟

سمیرا: اول زخمی ها را به بیمارستان شهر دیگری که در یک ساعتی شهرسرپل قرار داشت انتقال دادیم. بعد نیروهای سازمان ملل که در شهر حضور یافته بودند و از کشور سوئد بودند، از ما خواستند که فورا و بی خبر این شهر را ترک کنیم، قبل از اینکه حمله دیگری رخ دهد و تلفات بیشتری بدهیم. ما به شهر دیگری رفتیم. همه گروه می خواستند برای آنکه کسانی که دستور پرتاب بمب را داده بودند به هدفشان نرسند، کار را ادامه دهیم و ما فیلم برداری را ادامه دادیم. 

 

س: آیا اوضاع افغانستان نا امن شده است؟ می گویند طالبان دارند بر می گردند.

سمیرا: انفجار یک بمب، دلیل نا امنی یک کشور نیست و من نمی توانم از ورای این حادثه درباره امنیت یک کشور قضاوت کنم. از طرفی من کارشناس مسایل سیاسی افغانستان نیستم. اما چون در چند سال گذشته بارها به آنجا سفر کرده ام، دیده ام که چیزهایی تغییر کرده است. هزاران کیلومتر راه نو ساخته شده، در شهرهای بزرگ ساختمانهای مخروبه توسط مهاجرینی که باز می گردند، در حال باز سازی است. اما این هم معلوم است که کشورهایی که به افغانستان حمله کرده اند، برای آبادانی افغانستان کار جدی ای نکرده اند. میلیون ها مهاجری که از ایران و پاکستان بر گشته اند ، دوباره می کوشند برای کار مهاجرت کنند. از طرفی سیاست غرب درباره افغانستان دو گانه است. طوری که مردم افغانستان می گویند: طالبان کسی جز سرباز پاکستان نیست. و آمریکا هر وقت بخواهد او را شکست می دهد و هر وقت بخواهد او را فعال می کند، تا حضور خودش را در منطقه توجیه کند. اما اینکه می گویند طالبان دارند باز می گردند، می شود پرسید اگر در یک ماشین بنزین نریزی، چگونه حرکت می کند. خب چه کسی در ماشین طالبان و القاعده بنزین می ریزد که هنوزهم حرکت می کند؟ طالبان و القاعده نام دیگر جنگ پنهان کشورها با یکدیگر است. از نظر من طالبان اسمی است که هر روز یک معنا دارد. ما برای ساخت یک فیلم سینمایی هنری به بودجه ، امکانات و مجوز کشورها احتیاج داریم؛ طالبان چطور می توانند بدون بودجه و امکانات و حمایت برخی از کشورها به حیات خود ادامه دهند؟

 

س:چرا در افغانستان این فیلم را ساختی؟

سمیرا: به دو دلیل. اول این که در کشورم ایران اجازه ساخت آن را به من ندادند. دوم این که افغانستان همزبان من است و ریشه های ما یکی است. و من با بازیگرانی که در فیلم هدایتشان می کنم، به دلیل زبان مشترک رابطه مستقیم تری دارم. وگرنه قصه اسب دوپا قصه بشری است و در هرکجا می تواند اتفاق بیفتد.

 

س: در مورد داستان فیلم بگو.

سمیرا: دوست ندارم وارد جزییات بشوم. همین قدر بگویم که من به دنبال کشف رابطه بین آدمها هستم. من با این جمله موافقم که در هر کجا دو آدم هست، یکی حاکم است و یکی محکوم. من به دنبال چرایی آن هستم.

 

س: در ایران اجازه ساخت فیلمت را نیافتی. الان در کجا زندگی می کنی؟

سمیرا: در ایران. به آنجا عادت دارم. فرهنگ و ریشه های من در آنجاست. اما پدرم می گوی: او شهروند سینماست و کشورش جایی است که می تواند در آن فیلم بسازد. می گویند مارکوپولو وقتی همه دنیا را گشت، برای رسیدن به ونیز(وطنش) ابتدا دچارهیجان بود، اما وقتی وارد ونیز شد، دریافت که او دیگر به راه تعلق دارد، نه به وطنش. قلب من به ایران تعلق دارد و قلب پدرم به راه. نمی دانم، شاید من گذشته او هستم و او آینده من. شاید روزی او هم به ایران باز گردد. در این دنیا پدر من اولین کسی نیست که به تبعید خود خواسته رفته است.

 

س: آیا باز هم به افغانستان می روید؟

سمیرا: بله.

 

س: آیا نمی ترسی؟

سمیرا: می ترسم، اما از ترسهایم نمی گریزم. برای من ساخت هر فیلمی به استقبال یک ترس رفتن است. اما یک چیز را می دانم و آن این است که نمی خواهم به خاطر فیلمی که من می سازم کسی بمیرد، حتی یک حشره. اکنون از این که عده ای در فیلم من زخمی شده اند و یک اسب جان داده است، بسیار متاثرم.

 

س: آیا در ایران امروز آزادی وجود دارد؟

سمیرا: مادر بزرگ من در هوای بد تهران  آسم گرفته. هر وقت نفس اش بیشتر می گیرد، به هوای تهران لعنت می فرستد. من هم برای سنجش آزادی معیارهایی دارم. یکی اش امکان فیلم ساختن است. به من اجازه ساخت این فیلم را در کشورم ندادند.

 

س: برای چه فیلم می سازی؟

سمیرا: می خواهم از طریق فیلمهایم درد ها و آلام بشری را تخفیف دهم. معتقدم بسیاری از این دردها به خاطر طرز تفکر بشر است. ما همان چیزی هستیم که می اندیشیم. سینما می تواند فکرها را عوض کند. برای همین در سینما هستم. این جنبه بشری و اجتماعی موضوع است. اما یک جنبه شخصی هم دارد. من فکر می کنم زندگی خالی است و هر کسی یک جور آن را پر می کند. من هم با سینما. این تنها عروسک باقی مانده از کودکی من است.